جدول جو
جدول جو

معنی مردوع - جستجوی لغت در جدول جو

مردوع
(مَ)
آن که بروی اثری از بوی خوش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از ردع. رجوع به ردع شود، ثوب مردوع، جامۀ رنگ داده به زعفران. (منتهی الارب) ، بیمار بازگردان شده. (منتهی الارب). آن بیمار که نکسی در مرضش پدید آمده باشد. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، بازداشته و رد کرده و بازایستاده از چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به ردع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مربوع
تصویر مربوع
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فعل تغییر یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، غیرقابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، رجوع داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
در نحو عربی، ویژگی کلمه ای که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد، در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به فاعلن تغییر یافته باشد، ازبین رفته، رفع شده، بلند شده، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قردوع
تصویر قردوع
مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
بینی بریده بی دماغ بینی بریده، جدع اسقاط هر دو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تاء لات بماند پس فاع بسکون عین بجای آن بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آنرا مجدوع خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای تره که آن را کراث ابوشوشه وگندنای شامی و کراث شامی و قفلوت نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، برگردانده، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، بازگردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تبدار، میانه بالا: مرد، چارشانه مرد گرفتار تب ربع، مرد میانه، ربع آنست که فاعلاتن راصلم کنندتا فاعل بماند آنگه مخبون گردانند فعل بماند و فعل چون از فاعلاتن خیزد آنرا مربوع خوانند و ربز چهار یک مال ستدن باشد، . . و چون فاعل چهار حرف بیش نیست و یک حرف از آن به خبن کم می کنند آنرا به چهار یک مال ستدن تعریف کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
بالا برده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدوع
تصویر مصدوع
درد مند سر درد سر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودوع
تصویر مودوع
آرامش یاب، آسایشجوی: اسپ، گرانسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
((مَ))
بازگشت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
((مَ))
رفع شده، برداشته شده، کلمه عربی که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
((مَ))
رد شده، طرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدوع
تصویر مجدوع
((مَ))
بینی بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردود
تصویر مردود
افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
Exalted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
exalté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
고귀한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
tinggi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
ऊँचा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
esaltato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
возвишений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
exaltado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
verheven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
возвышенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
wywyższony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
erhoben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
exaltado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرفوع
تصویر مرفوع
נשגב
دیکشنری فارسی به عبری