جدول جو
جدول جو

معنی مردمه - جستجوی لغت در جدول جو

مردمه
مردمک، دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
تصویری از مردمه
تصویر مردمه
فرهنگ فارسی عمید
مردمه
(مُ دِ مَ)
تأنیث مردم. سحاب مردمه، ابر ثابت و پا برجای، کذلک حمی مردمه. (ناظم الاطباء). رجوع به مردم شود
لغت نامه دهخدا
مردمه
(مَ دُ مَ / مِ)
مردمک. مردمک چشم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). مردم دیده:
آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید
سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس
بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس.
بهرامی.
زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمۀ دیدۀ صواب شاید بود. (مرزبان نامه ص 177). رجوع به مردمک شود
لغت نامه دهخدا
مردمه
مردمک (چشم) : زنج گفت: سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردمک
تصویر مردمک
دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدمه
تصویر مقدمه
اول چیزی، طلیعه، مطلبی که پیش از مطلب اصلی گفته شود برای فهم مطالب دیگر، آنچه در ابتدای کتاب نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
مربوط به مردم، کنایه از از جنس بشر بودن، کنایه از مروّت، انسانیّت، کنایه از خوش رفتاری با مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردمه
تصویر زردمه
فرو بردن، او باریدن، خبه کردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
انسان بودن بشریت انسانیت، دارای صفات نیک انسان بودن مروت: بگیتی به از مردمی کار نیست بدین با تو دانش به پیکار نیست. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی چشم که در میان دائره چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوک بکشل آدمی در آن مینماید تصغیر مردم، سوراخ وسط عنبیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلیمتر است. مردمک ممکنست گشاد یا تنگ گردد ومقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم میگردد. تنگ شدن مردمک مربوط به زوج سوم اعصاب دماغی (عصب محرکه مشترک چشم) است وگشاد شدنش مربوط به رشته های سمپاتیک است که از قسمت گردنی پشتی نخاع میایند. حرکات تنگ و گشاد شدن مردمک عمل انعکاسی است که عوامل زیاد در آن دخالت دارند مانند تحریک شبکیه از نور وتنگ شدنش در روشنایی و گشاد شدنش در تاریکی (عمل تطابق)، تحریک شدید اعصاب حسی (درد) مردمک را تنگ میکند و حالت خفگی و جمع شدن دی اکسید کربن در خون و آتروپین سوراخ مردمک را گشاد مینماید ازرین و تریاک مردمک را تنگ میکنند مردمک چشم حدقه انسان العین مردم چشم ثقبه عنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
مردک. توضیح در مورد توهین بکار رود: مگر فضولی ک بتو چه ک مردکه جلنبری، حرف دهنت را بفهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردفه
تصویر مردفه
مونث مردف جمع مردفات. مونث مردف جمع مردفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمه
تصویر مرحمه
مرحمت در فارسی مهربانی نواخت، بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
پیشاپیش، جلوتر، از پیش، اول از هر چیزی و جز پیشین و نخستین از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردکه
تصویر مردکه
((مَ دِ کِ))
مرتیکه، مردک، برای توهین و تحقیر به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدمه
تصویر مقدمه
((مُ قَ دَّ مِ))
اول چیزی، قسمت جلوی لشکر، حادثه، واقعه، آغاز، شروع کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردمک
تصویر مردمک
((مَ دُ مَ))
سیاهی میان دایره چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
((مَ دُ))
وضع یا کیفیت داشتن رفتارها و منش های انسانی، انسانیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدمه
تصویر مقدمه
پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
خصوصی، شخصی، ملی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
Vernacular
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernaculaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
방언의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
lokal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
स्थानीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernacolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
народний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernáculo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
volkstaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
народный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
ludowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
volkstümlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernáculo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
עממי
دیکشنری فارسی به عبری