جدول جو
جدول جو

معنی مردری - جستجوی لغت در جدول جو

مردری
مرده ریگ: شما را بدان مردری خواسته بران گونه بر دل شد آراسته. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردمی
تصویر مردمی
خصوصی، شخصی، ملی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دردری
تصویر دردری
دراز خایه، ددری
فرهنگ لغت هوشیار
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
لایق و سزاوار مردن، نزدیک به مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
مربوط به مردم، کنایه از از جنس بشر بودن، کنایه از مروّت، انسانیّت، کنایه از خوش رفتاری با مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
لایق مردن سزاوار مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
انسان بودن بشریت انسانیت، دارای صفات نیک انسان بودن مروت: بگیتی به از مردمی کار نیست بدین با تو دانش به پیکار نیست. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردگی
تصویر مردگی
مرده بودن مقابل زندگی: رحمت ایزدی بر او باد در مردگی و زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
ارژنی منسوب به مرمر: ساخته از مرمر: مجسمه مرمری، مانند مرمر: سینه مرمری
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده کنشی منسوب به مصدر. یا وجه مصدری فعلی است که بصورت اسم درآمده باشد: باید رفتن نشاید گفتن شنیدن، در قدیم وجه مصدری را با ن علامت مصدر استعمال میکردند ولی بمرور زمان مصدر را مخفف آوردند و امروز نیز چنین گویند: نخواه گفت نشاید رفت: اشک حافظ خرد و صبر بدریا انداخت چکند سوز غم عشق نیارست نهفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هردر آنکه هرلحظه بدری روی آرد وبخانه ای رود، هرجایی، بی پایه بی اساس بی ربط: (دعوای اوسرسری بودست وسخن او هردری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
نزدیک به مرگ، بسیار ضعیف و لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
((مَ دُ))
وضع یا کیفیت داشتن رفتارها و منش های انسانی، انسانیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
Vernacular
دیکشنری فارسی به انگلیسی
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
maternelijk, moederlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
स्थानीय
دیکشنری فارسی به هندی