جدول جو
جدول جو

معنی مرداویج - جستجوی لغت در جدول جو

مرداویج
(پسرانه)
مرد آویز نام سرسلسله امرای زیاری در قرن چهارم و پنجم
تصویری از مرداویج
تصویر مرداویج
فرهنگ نامهای ایرانی
مرداویج
(مَ)
ابن زیار مکنی به ابوالحجاج مؤسس سلسلۀ امیران زیاری (آل زیار) است که از 316 تا حدود 435 هجری قمری در ایران شمالی و مرکزی و جنوبی امارت داشته اند. وی از بزرگان دیلم و ابتدا از اتباع اسفارین شیرویه و سپهسالار او بود و اسفار به مصاحبت او بود که طبرستان را در 316 از داعی صغیر و ماکان کاکی گرفت و سپس از جانب اسفار مأمور گرفتن بیعت از سلار امیر خاندان آل مسافر در طارم شد اما چون از مظالم اسفار دلتنگ بود محرمانه با سلار ساخت و به یاری سران ناراضی دیگر بر اسفار بیرون آمد و او را که ابتدا به ری و طبس گریخته و سپس به الموت پناه جسته بود در طالقان دستگیر و مقتول ساخت و مرداویج سپس به دفع ما کان که نخست به خدمت وی آمده و بعد روی گردانده بود پرداخت و او را راند پس از آن مالک طبرستان و گرگان و دامغان وقسمت عمده عراق عجم گردید و در 319 متصرفاتش با ممالک سامانی از سویی و با نقاط تحت ادارۀ خلیفۀ عباسی از سوی دیگر مجاور شد و سران دیلمی به سبب بخشندگی وی از هر سو به خدمتش شتافتند و مرداویج همدان را نیز متصرف شد و لشکر مقتدر خلیفه را که به سرداری هارون بن غریب به دفع وی آمده بود به سختی گریزان ساخت و عازم فتح اصفهان شد خلیفه مظفر بن یاقوت را به حفاظت اصفهان فرستاد اما او قادر به حفظ آنجا نشد و مرداویج به آسانی به آن شهر دست یافت و بلافاصله از آنجا عازم فتح اهواز گردید و از این طریق نیز با عراق عرب همخاک شد. اما با خلیفه از در صلح در آمد. صلح با سامانیان و پذیرفتن پسران بویه به خدمت و بخشیدن لقب عمادالدوله به برادر بزرگتر یعنی علی و نیز فراخواندن برادر خود وشمگیر از گیلان از کشاورزی به ملکداری وکشمکشها که بعدها با علی بن بویه یافت و غیره نیز ازوقایع دیگر سلطنت مرداویج است. مرداویج تعلق خاصی به آداب ایرانی و مراسم و آیین زرتشتی داشت و از اعمال عرب و خلیفۀ عباسی سخت متنفر بود و بر آن می رفت که دولت از دست رفتۀ ساسانی را از نو زنده کند و بغداد را ویران و مداین و عمارات شاهنشاهی را تجدید کندو خاندان خلفا را براندازد و به همین سبب تاجی مرصعهمانند تاج نوشیروان بر سر می گذاشت و بر تختی زرین می نشست و در اقامۀ آداب قومی ایرانی سخت کوشا بود چنانکه در زمستان سال 323 در شب جشن سده (دهم بهمن ماه) به اصفهان از دو سوی زاینده رود هیزم فراوان گرد کرد وسایل چراغانی و آتش افروزی و سور و سرور فراهم ساخت تا شایستۀ چنان جشنی باستانی باشد. اما روز پیش از اقامۀ مراسم از آنها بازدید کرد و آنچه ترتیب دادند به سبب آنکه بر صحرا نهاده شده بود به نظرش حقیر و ناچیز آمد و بر متصدیان خشم گرفت و مصمم شد که سیاست کندشان. رؤسای لشکری بدان سبب بر جان خود ترسیدند و درصدد شورش برآمدند، اما ف تنه آنان را حسن بن محمد قمی وزیر که پدر ابن العمید است فرو نشاند. چهارروز بعد مرداویج بر غلامان ترک خود خشم گرفت و خواست که آنان را به دست لشکریان دیلم براندازد ترکان برای نجات جان خویش روزی که مرداویج به گرمابه رفته و از خشم محافظان را هم از پاسداری بازداشته بود بر سر او ریختند و او را کشتند و سرای و اثاث را غارت کردند و از بیم دیلمان گریختند. برای تفصیل بیشتر رجوع به تاریخ عمومی مرحوم عباس اقبال ص 128 تا 134 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مداوی
تصویر مداوی
درمان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرداوژن
تصویر مرداوژن
مردافکن، برای مثال ببر گردافکن است و شیرشکار / شیر مرداوژن است و ببرشکر (مسعودسعد - ۲۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
درمان کننده. تیمارکننده. (ناظم الاطباء). معالج: و باز آن را به خصال محمود... با مقام اعتدال آرد چنانک مداوی حاذق در دفع امراض مذمه. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ وا)
دواکرده شده. درمان کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیمارشده. علاج شده، آنکه از کسی درمان می خواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از شاهزاده نشین های ساحل دانوب که در شمال شرقی رومانی قرار دارد. در سال 1504 میلادی به دست ترکها افتاد و در قرن هیجدهم میلادی به وسیلۀ سلاطین یونانی که دست نشاندۀ دولت عثمانی بودند و جزء امپراتوری عثمانی به شمار می آمد اداره می شد. در قرن نوزدهم چندین بار در معرض هجوم و تصرف روسها درآمد و در سال 1856 مستقل شد و سپس مکمل کشور رومانی گردید. (از لاروس). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمهوری سوسیالیستی سویتیک... یکی از جمهوریهای فدرال اتحاد جماهیر شوروی است که در سال 1940 میلادی (جنگ جهانی دوم) به وجود آمد. این جمهوری میان دنیستر و پرو واقع است و 34هزار کیلومتر مربع وسعت و 3425000 تن سکنه دارد و پایتخت آن کیشینف است. سرزمینی تپه ماهوری و برای کشاورزی بسیار مستعد است. (از لاروس). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مروحه. (منتهی الارب). رجوع به مروحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به مرداب:تب های مردابی، پشه های مردابی. رجوع به مرداب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به مردار:
اگر از زندگی خود نکردی ذره ای حاصل
چه داری غم چو کردی جمع این دنیای مرداری.
عطار
لغت نامه دهخدا
(مُ ری ی)
منسوب است به مرداریه، طایفه ای که انتساب ایشان به عیسی ملقب به ابی مونس است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زنی که در زی مردان درآید. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشده و شاهدی نیز برای آن یافته نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محوج. بی چیزان. حاجتمندان. نیازمندان. محتاجان. مفلسان. مفالیس. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قوم محاویج، محتاجان. (منتهی الارب). مردمان محتاج. (ناظم الاطباء) : و اگر این جاه خویش در اغاثت ضعفا و اعانت محاویج صرف کند رکنی از ارکان سعادت آخرت حاصل کرده باشد. (تاریخ بیهق ص 177)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
معرب مرده ریگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرده ریگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که خود را دارو کند. (از آنندراج). آن که خویشتن را دارو کند. (ناظم الاطباء). آن که خود را معالجه کند. و رجوع به تداوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
مردارسنج. مردارسنگ. رجوع به مرداسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
مردافکن. شجاع. بهادر. پهلوان. رجوع به مردافکن شود:
زره پوش خفتند مرداوژنان
که بستر بود خوابگاه زنان.
سعدی.
تو در پنجۀ شیر مرداوژنی
چه سودت کند پنجۀ آهنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
علی بن سلیمان بن احمد المرداوی دمشقی فقیه حنبلی. از علما است در مردا (نزدیک نابلس) متولد شد ودر بزرگسالی به دمشق منتقل گشت (817 تا 885 هجری قمری) و آنجا بمرد. کتاب الانصاف فی معرفهالراجح من الخلاف در چهار مجلد بزرگ. در فقه است که در مجلدی آن را مختصر کرده است و التنقیح المشبع فی التحریر احکام المقنع و تحریر المنقول فی اصول الفقه و شرح آن بنام التحبیر فی شرح التحریر، در دو مجلد. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مروی ̍. (منتهی الارب). رجوع به مروی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مردابی
تصویر مردابی
منسوب به مرداب باتلاقی: زمینهای مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاویج
تصویر محاویج
مفلسان، حاجتمندان و نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراویج
تصویر تراویج
جلسه، نشست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوی
تصویر مداوی
درمان کننده، تیمار کننده، معالج
فرهنگ لغت هوشیار
مرد افکن: ببر گردافکن است و شیر شکار شیر مرداوژن است و ببر شکر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
((مُ تَ))
آن که خود را معالجه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرداوژن
تصویر مرداوژن
((مَ اُ ژَ))
دلیر، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
باتلاقی، باطلاقی، منجلابی، مربوط به مرداب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردار، مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی