جدول جو
جدول جو

معنی مرحوض - جستجوی لغت در جدول جو

مرحوض
(مَ)
ثوب مرحوض، جامۀ شسته. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رحیض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، خوی کرده. (منتهی الارب). تب داری که عرق کرده است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مهربانی کرده شده. (منتهی الارب). نعت مفعولی است از رحم و رحمه و مرحمه. رجوع به مرحمت شود، مغفور. آمرزیده. خدابیامرز. شادروان: چه رأی امام مرحوم القادر باللّه... ستاره ای بوده درخشنده. (تاریخ بیهقی ص 310 چ ادیب) ، به رحمت خدا واصل شده. فوت شده. مرده. (ناظم الاطباء). درگذشته. فقید. رجوع به مرحوم شدن شود.
- مرحوم شدن و مرحوم گردیدن و مرحوم گشتن، آمرزیده شدن. مورد رحم و آمرزش و لطف واقع شدن: هر که بر محرومان وصال رحمت نماید مرحوم گردد. (سندنامه ص 196).
- ، وفات کردن. مردن. درگذشتن. به رحمت حق واصل شدن.
، خجسته. مقابل ملعون به معنی گجسته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَحْ حَ)
غسل داده شده. شسته شده. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ترحیض. رجوع به ترحیض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
مغاک که گرداگرد درخت کنند تا از آن آب خورد. (آنندراج) (منتهی الارب). گودی که گرداگرد درخت کنند تا از آن آب خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وِ)
حوض سازنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضه. رجوع به روض و ریاضه شود، فرس مروض، اسب رام کرده. (منتهی الارب). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وَ)
نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مروض شود. ریاضت داده شده. (غیاث) (آنندراج). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد).
- مروض کردن، رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن:
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض شود. ریاضت دهنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوشت رفته و لاغر و گوشت آکنده، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کم گوشت و فراوان گوشت. از اضداد است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، سنان باریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خالص. بی آمیغ. (از آنندراج) : رجل ممحوض النسب، مرد خالص گوهر. (منتهی الارب). گهری. نژاده. رجل ممحوض النسب، مرد خالص نسب. (از اقرب الموارد). رجل ممحوض النسب و الحسب، مرد خالص نسب پاک گوهر. (ناظم الاطباء). اصیل. نجیب. نسیب. پاک نژاد. پاک گهر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای دست و روی شستن. (منتهی الارب). مرحضه. (متن اللغه). آنجا که خود را بشویند. (مهذب الاسماء). مغتسل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). آبخانه. دست شوئی. روشوئی. ج، مراحیض، جای پلیدی انداختن. (منتهی الارب). خلا. مرحضه. (متن اللغه). مستراح. موضعالعذره. (از اقرب الموارد). مبال. ج، مراحیض، جامه کوب. (منتهی الارب). چوب جامه شوی. (مهذب الاسماء). چوبی که جامه را بدان کوبند. (فرهنگ خطی). چوبی که جامه را هنگام شستشو با آن می کوبند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مراحیض
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مرحول، شتر پالان نهاده. (منتهی الارب). که رحل بر او نهاده اند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمض. رجوع به رمض شود، شکم کفانیده با پوست آن در مغاکی بر سنگریزه های تفسیده زیر خاکستر گرم پخته گوسفند را. (منتهی الارب).
- لحم مرموض، گوشت به سنگریزۀ تافته زیر خاکستر گرم بریان کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رفض. متروک مانده شده از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفض شود، ابل مرفوض، شتران به چراگذاشته شده. (منتهی الارب) ، پرتاب شده و افکنده شده و مرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رض ّ. رجوع به رض شود. کوفته. (منتهی الارب). ریزه کرده شده. (آنندراج) ، نیمکوب شده و شکسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رکض. رجوع به رکض شود، فرس مرکوض، اسب دوانیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بلایه و نابکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَحَ / حُو)
گویا ساحتی که عادتاً در اطراف حوضها خالی از درخت نگاه دارند نشستن را: و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو و درختهای کج خرگاهی بود به نوعی که ذره ای آفتاب شرقی و غربی به نشستگاه سرحوض نمی افتاد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 330)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
ثوب مرحض، جامۀ شسته. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارحاض. رجوع به ارحاض و نیز رجوع به مرحّض شود
لغت نامه دهخدا
رام شده پروریده زهنجه دیده (زهنجه ریاضت) رام شده پروریده زهنجه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوض
تصویر منحوض
نیزه، گوشت رفته لاغر، گوشت آگنده فربه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوض
تصویر مرکوض
اسپ دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
خدا بیامرز، شادروان، مغفور، آمرزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروض
تصویر محروض
نا بکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
((مَ))
آمرزیده شده، مجازاً، شخص درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
آمرزیده، شادروان، زنده یاد
فرهنگ واژه فارسی سره
مغفور، آمرزیده، بخشوده، شادروان، فقید، متوفا، مرده
متضاد: ملعون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رد شده، غیر قابل قبول
دیکشنری عربی به فارسی