جدول جو
جدول جو

معنی مرحمت - جستجوی لغت در جدول جو

مرحمت
(دخترانه)
لطف و مهربانی
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
فرهنگ نامهای ایرانی
مرحمت
رحمت، مهربانی
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
فرهنگ فارسی عمید
مرحمت
لطف، رقت، مهربانی، عطوفت
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
فرهنگ لغت هوشیار
مرحمت
((مَ حَ مَ))
مهربانی، لطف
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
فرهنگ فارسی معین
مرحمت
احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش، مهربانی کردن، لطف داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحمت
تصویر رحمت
(پسرانه)
مهربانی، رحم، مهربانی و عفو مخصوص خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
تعمیر کردن، اصلاح کردن بنا یا چیز دیگر، کنایه از بهبود بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحمت
تصویر رحمت
مهربانی، دلسوزی، مهربانی و بخشایش مخصوص خدا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش میاندوآب شهرستان مراغه در حومه بخش واقع و حدود آن به شرح زیر می باشد: از شمال به دهستان کاودول، از جنوب به رودخانه سیمین رود از مشرق به زرینه رود، از غرب به دریاچه ارومیه. آب اکثر قراء از رودخانه سیمین رود و زرینه رود تأمین میشود و بعضی از قراء از چشمه سارها و چاه استفاده مینمایند محصولات عمده اش چغندر، کشمش، غلات، حبوبات، پنبه، زردآلو، کرچک. شغل مردمش زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم و جوراب بافی است. مذهب اهالی شیعه و زبانشان ترکی است. دهستان مرحمت آباد از یکصد آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 34030 تن و قراء مهم آن: قره ورن، احمدآباد، گوگ تپه، حاجی حسن کندی میباشد. راه میاندوآب به مراغه و مهاباد و بوکان شاهین دژ بناب از دهستان عبور مینمایند. چون این دهستان در حومه بخش واقع شده لذا برای توضیحات بیشتر به بخش میاندوآب رجوع فرمائید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ / یِ نِ)
کسی که عادت به مهربانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). صاحب لطف و شفقت و مهربانی
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ مَ گُ تَ)
شفقت و لطف و عنایتی که عام باشد: الحق عطایائی بود که از کمال رأفت و رعیت پروری و نهایت شفقت و مرحمت گستری به ظهور آمد. (عالم آرا ص 405)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَحْ حَ)
مهربانی کرده شده. (منتهی الارب). مرحوم. رحیم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَحْ حِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). بسیار مهربانی کننده و پر از رحم و مهربانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَعْوْ)
مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420).
یارئی ده در مرمت کشتیش
گر غلام خاص و بنده گشتیش.
مولوی.
- مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد.
- مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر.
- مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه.
- مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ رَ)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری، در6 هزارگزی جنوب شرقی ساری کنار رود تجن و در دامنۀمعتدل هوائی واقع و دارای 600 تن سکنه است. آبش از رود خانه تجن و محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
نام کوهی است متصل به جلگۀ مرودشت فارس که قصر معروف تخت جمشید در دامنۀ آن قرار دارد. (از جغرافیای غرب ایران ص 309)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رحمه. مهربانی. (منتهی الارب). مهربانی و مرحمت و شفقت. (ناظم الاطباء). مرحمت. شفقت. رأفت. (یادداشت مؤلف). رحم. رأفت از رحمت رقیق تر است و در آن بر کراهت اقدام نمی شود، در صورتی که در رحمت به مقتضای مصلحت بر مکروه نیز اقدام می شود. (منتهی الارب) :
به رحمت برافراز این بنده را
به من بازده پور افکنده را.
فردوسی.
در روزی که پیش وی خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش ازتو دور کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). آنکس که...هیچ سوی ابقا و رحمت نگراید بمنزلت شیر است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). امیر مسعود را شرمی و رحمتی بود تمام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677).
ز رحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.
ناصرخسرو.
ز جد چون بدو جدّ پیوسته بود
برحمت رهاییم داد از خیال.
ناصرخسرو.
زنهار که مرجان را بیجان نگذاری
زیرا که به بیجان نرسد رحمت رحمان.
ناصرخسرو.
درعالم دین او سوی ما قول خدای است
قولی که همه رحمت و فضل است معانیش.
ناصرخسرو.
خزینۀ آب و آتش گشت بر گردون که پنداری
ز خشم خویش و از رحمت مرکب کرد یزدانش.
ناصرخسرو.
و عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده. (کلیله و دمنه).
ای خداوند رحمت ایزد
بر تو و دولت جوان تو باد.
مسعودسعد.
بر هیچکس نماند که رحمت نکرده ای
کز رحمت آفریدخداوند ذات تو.
مسعودسعد.
ای کرده گذر به حشمت از گردون
از رحمت خویش دور نگذارم.
مسعودسعد.
مگر به رحمت ایشان فریفته نشوی
نکو نگر که همه اندک و فراوانند.
مسعودسعد.
آیت رحمت است کآیت دهر
با دلیل عذاب دیدستند.
مسعودسعد.
رحمه للعالمین بود آنکه همنام نبی
عالمی از امت و هم نام خود را رحمتی.
سوزنی.
گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله
یک قطره اشک رحمت از چشم کس نخیزد.
خاقانی.
دست رحمت کجا زند در آنک
تیغ او دست جعفر اندازد.
خاقانی.
پادشاه سایۀ آفتاب رحمت آفریدگار است. (سندبادنامه ص 6).
چون جماعت رحمت آمد ای پسر
جهد کن کز رحمت آری تاج سر.
مولوی.
سبق رحمت راست وین از رحمت است
چشم بد محصول قهر و لعنت است.
مولوی.
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعایی.
سعدی.
خدا چون ببندد ز حکمت دری
ز رحمت گشاید در دیگری.
(گلستان).
سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان. (گلستان).
جایی نرسد کس بتوانایی خویش
الاّ تو چراغ رحمتش داری پیش.
سعدی.
آفتاب رحمت قمرسریر کیوان منزلت. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 3 ص 1).
بوسه ای از لب لعلت به من سوخته جان ده
نگهی از سر رحمت به من بی سر و پا کن.
ناصرالدینشاه.
چون خوی تو میدانم از لطف تو مأیوسم
باری ز سر رحمت یک روز عتابم کن.
ناصرالدینشاه.
رخ چون آیت رحمت ز می افروخته ای
آتش ای گبر به قرآن زده ای به به به !
عارف قزوینی.
پوشیده می بنوش که سهل است این خطا
با رحمت خدای خطابخش جرم پوش
خیز ای بهار و عذرگناهان رفته خواه
زآن پیشتر که مژدۀ رحمت دهد سروش.
ملک الشعراء بهار.
ارتیاح، رحمت. رفهه، رحمت و مهربانی. (منتهی الارب). روح، رحمت. (ترجمان القرآن) (دهار). ریحان، رحمت. نظره، رحمت. (منتهی الارب). و رجوع به رحمه شود.
- بارحمت، مهربان. صاحب رحم و رأفت. که رحم و رحمت داشته باشد. رؤف. رحیم: با خردتمام که دارند با رحمت و رأفت و حلم باشند نیز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101).
- بی رحمت، بی رحم. نامهربان. که رحم و شفقت ندارد. که رقت و مهربانی نورزد:
در این صندوق ساعت عمرها این دهر بی رحمت
چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها.
ناصرخسرو.
جهانسوز و بی رحمت و خیره کش.
(بوستان).
، مهربانی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آمرزش. مغفرت. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). عفو. بخشایش. (ناظم الاطباء) : سلام بر تو باد و رحمت و برکتهای ایزدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). پس دریابد رحمت خدا همیشه ایشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312)... پدر ما به جوار رحمت خدای پیوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 724).
شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.
ناصرخسرو.
نومید مشو ز رحمت یزدان
سبحانه لا اله الاهو.
ناصرخسرو.
ایزد چو بخواهد که گشاید در رحمت
دشواری آسان شود و صعب میسر.
ناصرخسرو.
رحمت نه خانه ای است بلند و خوش
نه جامه ای است رنگی و پنهانی.
ناصرخسرو.
شعر همی خوانید ای مطربان
رحمت بر خسرو محمود باد.
ناصرخسرو.
تو رحمت خدایی و هر ساعت از خدا
بر جان و طبع و نفس تو رحمت نثار باد.
مسعودسعد.
و کمال حلم و رحمت خداوند عالم آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
او رحمت خداست جهان خدای را
از رحمت خدای شوی خاصۀ خدا.
خاقانی.
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی.
از دم شمشیر تو رحمت مجو
زآن مثل چوگان بود در دست او.
مولوی.
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی.
سعدی.
هرکه نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا.
سعدی.
چنین گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد.
سعدی.
رحمت حق باد بر ارواح خاقانی که گفت
اولت سکبا دهند از چهره وآنگه شوربا.
علی خراسانی.
- امثال:
رحمت به کفن دزد اولی. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 865).
صد رحمت به کفن دزد اولی.
، باران. (ناظم الاطباء). رحمت به معنی باران آمده و این مجاز است و غالباً رحمت به معنی باران از این جهت گرفته که بارش رحمت الهی است و از این سبب باران را رحمت گویند. (آنندراج) :
به ابر رحمت ماند همیشه کف ّ امیر
چگونه ابری کو توتکیش باران است.
عمارۀ مروزی.
صد هزار آفرین رب علیم
باد بر ابر رحمت ابراهیم.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387).
می جست از سحاب امل رحمتی ولی
جز دیده اش معاینه بیرون نداد نم.
حافظ (از آنندراج).
، نبوت. قوله تعالی: یختص برحمته (قرآن 105/2 و 74/3) ، ای بنبوته، از اسماء و اعلام تازیان است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). فارسی زبانان نیز بصورت ترکیب این کلمه را در اعلام کسان برمی گزینند چون: رحمت اﷲ و رحمتقلی و غیره، بقوی ̍. بقوی ̍. بقیا. بقیه. (یادداشت مؤلف) ، بخشودن. (آنندراج) (منتهی الارب) (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ مَ)
حرمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
تعمیر و اصلاح هر چیز، تدارک، ترمیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحم
تصویر مرحم
رحیم، مرحوم، بسیار مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمت
تصویر رحمت
مهربانی و مرحمت و شفقت، رافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمه
تصویر مرحمه
مرحمت در فارسی مهربانی نواخت، بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
گسترش و شیوع مرحمت و لطف کسی: والحق عطایایی بود که از کمال رافت و رعیت پروری ونهایت شفقت و مرحمت گستری بظهور آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمت گستر
تصویر مرحمت گستر
مهر گستر آنکه مرحمت و لطفش گسترده شایع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمت کردن
تصویر مرحمت کردن
دهش کردن، مهر کردن لطف کردن التفات کردن، عطا کردن دادن: (بزرگتر بکوچکتر) : وجهی به... مرحمت کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمت عالی مستدام
تصویر مرحمت عالی مستدام
مهر افزون مهر پایدار خدا تو را نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمت عالی زیاد
تصویر مرحمت عالی زیاد
مهر افزون مهر پایدار خدا تو را نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمت
تصویر رحمت
((رَ مَ))
مهربانی، دلسوزی، بخشایش، عفو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
((مَ رَ مَّ))
تعمیر و اصلاح هرچیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
لطف کردن، مورد تفقد قرار دادن، التفات کردن، دادن، عطا کردن، بخشیدن، اعطا کردن، مهربانی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترمیم، تعمیر، احیا، اصلاح، بازسازی، اصلاح کردن، تعمیر کردن، آشتی، صلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهدایی، اعطایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشش، رافت، رحم، شفقت، مهربانی، برکت، بخشایش، عفو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محبت آمیز، لطف آمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد