جدول جو
جدول جو

معنی مرجینه - جستجوی لغت در جدول جو

مرجینه
مورچه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزینه
تصویر ارزینه
(دخترانه)
ارزنده، گرانبها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسینه
تصویر آرسینه
(دخترانه)
زن مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرمینه
تصویر شرمینه
(دخترانه)
شرمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرمینه
تصویر آرمینه
(دخترانه)
ارمنی، دختر ارمنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردینه
تصویر مردینه
جنس نرینه از انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آشی که از قره قروت تهیه شده باشد، آش ترف، ترف با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردینه
تصویر آردینه
آردی، آنچه از آرد تهیه می کنند مثلاً آش آردینه
فرهنگ فارسی عمید
(رُ نَ)
اقلیمی از اقالیم باجه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
منسوب است به مرج. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرج شود. اما العصافیر الاهلیه الجبلیه والمرجیه فکلها مجففه. (ابن البیطار یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
قسمی از ماهی استوانه ای شکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
گروه و جماعت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صمغ و راتین و انگوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ نَ)
موضعی است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). اقلیمی است از اقالیم ناحیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه. راتینج. راتیانج. علک. (یادداشت مؤلف). صمغالصنوبر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مروارید خرد. (دستور الاخوان). یک دانه مروارید خرد. (یادداشت مؤلف). واحد مرجان است به معنی یک دانه مرجان. رجوع به مرجان به معنی مروارید خرد شود
لغت نامه دهخدا
(مَنَ)
مرجانه. رجوع به مرجانه و مرجان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ حِنْ نَ)
تأنیث مرجحن به معنی سنگین و گران و ثقیل. گویند رحی مرجحنه، یعنی آسیای گران و سنگین. رجوع به مرجحن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). قفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ)
منسوب به مرغ.
- مرغینه ماست، مرغانه ماست. رجوع به مرغانه ماست شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
جنس مرد. مقابل زنینه:
که از دستش نخواهد رست یک تن
اگر مردینه باشد گر زنینه.
ناصرخسرو.
و از قنقلیان از مردینه به بالای تازیانه زنده نگذاشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 83)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خرج. (زمخشری) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال. باردان. گواله. گاله. دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ غَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، در 16هزارگزی شرق تربت حیدریه و 12هزارگزی شرق راه تربت حیدریه به مشهد در دامنه معتدل هوائی واقع و دارای 215 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات و میوه جات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
ترف با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آردینه
تصویر آردینه
منسوب به آرد آنچه از آرد سازند، آشی که از آرد پزند آش آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیحه
تصویر ترجیحه
امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغینه
تصویر سرغینه
سرنا سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند شیراز: و جئنهاببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
مروارید کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
جنس نر از انسان مقابل زنینه: که از دستش نخواهد دست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
((مَ نِ))
واحد مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آش قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
باردان، خرجین، کوله بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد