جدول جو
جدول جو

معنی مرجول - جستجوی لغت در جدول جو

مرجول(مَ)
که پایش در دام گرفتار شده باشد. (از متن اللغه). آهوی به پای بدام افتاده. مقابل میدی ّ یعنی آهوی دست به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، قچقار که پوست آن را از پا به جانب سر کشیده باشند و گر از سر به جانب پا باشد مزقوق است. (فرهنگ خطی). پوست کنده شده از پا و دست. (از ناظم الاطباء) ، که از درد پا شکوه کند. رجل، فهو مرجول، شکا رجله. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجون
تصویر مرجون
(دخترانه)
گل میشه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
رانده شده، سنگسار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، رجوع داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوح
تصویر مرجوح
ترجیح داده شده، برتری داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
دارای پیچ و تاب، مجعّد، برای مثال جوان چون بدید آن نگاریده روی / به سان دو زنجیر مرغول موی (رودکی - ۵۴۴)، کنایه از زلف پیچیده و مجعد، در موسیقی آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
در سفرنامۀ ابن بطوطه ترجمه محمد علی موحد ص 180 این نام برابر معشور (بندر معشور) آمده است، و رجوع به همین کتاب و ماچول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمل. رجوع به رمل شود، حصیر بافته شده، پوشیده شده از ریگ، در زیر ریگ پنهان شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده شده. ارسال شده. مرسل. و بدین معنی ساختۀ فارسی زبانان است:
قضا به حاکم رایت نوشته مصلحتی
فلک ندیده که مرسول او چه مضمون است.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچ و تاب باشد و زلف و کاکل خوبان را نیز گویند وقتی که آن را شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). پیچان. جعد. مجعد. موی پیچیده و با پیچ و تاب. موی مغضب. بشک. مقابل فرخال. (یادداشت مرحوم دهخدا). عکش. عکف. (از منتهی الارب) :
ز مشک تبتی مرغول پنجاه
فروهشته ز فرقش تا کمرگاه.
(ویس و رامین).
جعد مفتول جان گسل باشد
زلف مرغول غول دل باشد.
سنائی.
کار من از عشق آن نگار بیاراست
کان خط مرغول چون نگار برآمد.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چه خاوه.
سوزنی.
سرش همچون سر ماهی است لغزان
به بن بر رومۀ مرغول چون شست.
سوزنی.
نهاده بر رخ چون گل چو چنگ شاهین چیست
ز عنبر، آن خط مرغول تیره روشن.
سوزنی.
یکی مرغول عنبر بسته بر گوش
یکی مشکین کمند افکنده بر دوش.
نظامی.
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی.
نظامی.
به تن بر یکی آسمان گون زره
چو مرغول هندی گره بر گره.
نظامی.
تا که مرغول خطت دیدم و معنی لطیف
پس از آن یاد نیامد ز گل شمشادم.
کمال اسماعیل.
مرغول را بگردان یعنی برغم سنبل
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان.
حافظ.
تقصیب، مرغول و پیچان گردانیدن موی را. (از منتهی الارب). شعر جعد، موی مرغول یا موی کوتاه. (منتهی الارب). شعر حجن، موی مرغول و فروهشته. (منتهی الارب). قطط، سخت بشک شدن موی، یعنی نیک مرغول کرده، ای جعد محکم تافته. (مجمل اللغه). مقصّب، موی مرغول و پیچان. (منتهی الارب).
- مرغول ریش، دارای ریشی مرغول و مجعد.
- مرغول موی، دارندۀ موی جعد. محبّ’الشعر:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
بسان دو زنجیر مرغول موی.
رودکی.
کنشاء، مرد مرغول موی و زشت روی. (منتهی الارب).
، تحریر و پیچش نغمه و آواز را هم گفته اند و آواز مطربان و خوانندگان و مرغان را بدین سبب مرغول و مرغوله خوانند. (برهان). آواز مرغان و نوعی از آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث) :
تو و دست دستان و مرغول مرغان
که آن غول صد دست دستان نماید.
خاقانی.
، عیش و نشاط و خرمی. (برهان). بیت ذیل را جهانگیری بشاهد معنی فوق آورده است اما می نماید که استوار نباشد و با معنی تحریر و آوازخوانی مناسبت بیشتر دارد:
آن دمی کو سخن از سکره مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناکس. (ناظم الاطباء). نعت است از رذل به معنی ناکس و فرومایه گردانیدن. (از منتهی الارب). مردم دون و خسیس. هر چیز ردی. رذل. رذال. رذیل. رذالی. ارذل. (متن اللغه). مقابل مقبول
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حایل شده. (ناظم الاطباء) ، محجل: فرس محجول، اسبی که تحجیل دارد و در دست و پای وی سپیدی باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ جَ)
گروه. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه و جماعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ جَ)
فرجون یعنی پشت خار. (از اقرب الموارد). پشت خار ستور. (منتهی الارب). چیزی به مانند شانه که پشت ستور را بدان خارند و موی او پاک کنند. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یک نوع بازی مر کودکان را که با دو قطعه چوب بازی کنند و آن را چالیک و الک ودولک نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرجل. حرجوان. ازیراکس. ازیراکن (مصحف ازیراکس). رجوع به حرجل و حرجوان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مرحول، شتر پالان نهاده. (منتهی الارب). که رحل بر او نهاده اند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورجول
تصویر ورجول
دست به ورجلاگذاشتن، دادوفریادراه انداختن جارو جنجال ایجاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
سنگسار شده، رانده شده سنگسار شده، رانده جمع مرجومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرجول
تصویر حرجول
نوعی ملخ میگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجول
تصویر فرجول
پشت خار (قشو در ترکی)
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان مرسله بنگرید به مرسله فرستاده شده. توضیح این لفظ بقانون عربی غلط است چه رسل فعل ماضی لازم است و اسم مفعول ندارد و بجای آن در عربی مرسل گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس فرومایه ناکس سفله، فرومایه پست: و بدین شرحهاء مفصل و بیانهاء موکد و فصلهاء معتمد و موکد مرین قصیده را که بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح ومرذول و معزول بود مطرح کرده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجون
تصویر مرجون
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، بازگردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
چربیده برتری یافته، گراییده رحجان داده برتری داده شده جمع مرجوحین: ... سپاه صادق خان رابسلطنت مرجوح دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوب
تصویر مرجوب
بزرگداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
پیچ و تاب باشد، موی پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرذول
تصویر مرذول
((مَ))
ناکس، سفله، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوح
تصویر مرجوح
((مَ))
رجحان داده، برتری داده شده، جمع مرجوحین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
((مَ))
بازگشت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
((مَ))
سنگسار شده، رانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
((مَ))
پیچیده، زلف پیچیده و مجعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرجول
تصویر حرجول
((حَ))
نوعی ملخ، میگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره