جدول جو
جدول جو

معنی مرثاه - جستجوی لغت در جدول جو

مرثاه(شَ)
رثی. رثاء. رثایه. مرثیه. بر مرده گریستن و محاسن او را برشمردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رثاء و مرثیه شود
لغت نامه دهخدا
مرثاه
موییدن برموده، ستودن مرده مرده ستایی
تصویری از مرثاه
تصویر مرثاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
شعر یا سخنی که در سوگواری خوانده می شود، عزاداری
فرهنگ فارسی عمید
(مِ / مَ)
مرقات. نردبان. زینه. (منتهی الارب). سلم. پایه. نردبان از خشت و یا از سنگ. (دهار). ج، مراقی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
تندیی که میان دو ظلف ستور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرده ستائی. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثاه. رجوع به مرثاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَثْ ثَ مَ)
ارض مرثمه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمینی که به بارانی اندک مرطوب شده باشد. (از متن اللغه). ممطوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَثْ ثَ نَ)
أرض مرثنه، مرثونه. (منتهی الارب). زمینی که قطرات باران متناوب (رثان) بدان رسیده. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ لَ)
مرده ستودن و رحمت کردن. (تاج المصادر بیهقی). رثاء. رثی. رثایه. مرثاه. گریستن بر مرده و برشمردن و ذکر محاسن وی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مرثیه و مرثیت شود، در عزای مرده شعری سرودن. (از اقرب الموارد). رجوع به مرثیت و مرثیه شود، رحمت و رقت آوردن. (از اقرب الموارد). رحم کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
مرثیه. مرثیت. در عزای مرده گریستن و برشمردن اوصاف او. رجوع به مرثیه شود،
{{اسم مصدر، اسم}} عزاداری. سوکواری. مرده ستائی. ذکر محامد و اوصاف مرده و ستایش او. نوحه سرائی در عزای کسی. مدیح مرده. شرح محاسن و ذکر خیر مرده. مرثیت.نیز رجوع به مرثیت شود: فرمود (عضدالدوله) تا وی را بردار کردند و با تبر و سنگ بکشتند و در مرثیۀ وی این ابیات بگفتند. (تاریخ بیهقی ص 291). در مرثیه او قطعه ای گفت. (تاریخ بیهقی ص 371). عتبی رساله ای در مرثیه او انشاء کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441).
آن شوخ به قتل من دلخسته کمر بست
در مرثیه ام معنی باریک توان بست.
طاهر غنی (آنندراج).
، شعری که در سوک از دست رفته ای گویند. شعری که در عزای کسی گویند و در آن به محامد و صفات پسندیدۀ وی اشاره کنند. رثاء. ج، مراثی: یکی از شعرای خراسان نیشابوری این مرثیه بگفت اندر مرگ وی. (تاریخ بیهقی ص 186).
آورده سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه به نام نریمان برآمده.
خاقانی.
مرثیۀ همت است نقش خط سرنوشت
ضابطۀ آدم است سوک کرم داشتن.
واله (از آنندراج).
، روضه. (ناظم الاطباء). مراسم عزائی که به یاد شهیدان راه دین و بخصوص در ایام محرم و به یاد واقعۀکربلا برپا کنند، اشعاری که در ذکر مصائب و شرح شهادت پیشوایان دین و بخصوص شهیدان کربلا سرایند و خوانند. نوحه.
- مرثیه خواندن، نوحه و مراثی در مراسم عزاداری شهیدان کربلا به آهنگ خاص خواندن.
- مرثیه ساختن، مرثیه سرودن. در عزای کسی شعر سرودن:
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا از اینجا برگ و لالنگی برم.
مولوی.
- مرثیه سرودن، در رثای از دست رفته ای شعر گفتن و مدیح او کردن.
- ، درشرح وقایع کربلا و در عزای بزرگان دین شعر مصیبت ساختن و خواندن. رجوع به مرثیه سرائی شود.
- مرثیه گفتن، در عزای مرده ای شعر سرودن و محامد او بر شمردن: خواجه بونصر مشکان که این محتشم را به نشابور مرثیه گفت هم به هرات بمرد. (تاریخ بیهقی ص 371). و یکی از شعرای خراسان نیشابوری این مرثیه بگفت اندرمرگ وی. (تاریخ بیهقی ص 186)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبب افزایش مال. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه سبب شود افزایش و ازدیادمال و ثروت را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سریع وتندرو از اسبان: فرس مرهاه. ج، مراه. (از اقرب الموارد). مرهاء. (منتهی الارب). و رجوع به مرهاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرعی. علفخوار. محل چرانیدن. ج، مراعی، مراع. (از لاروس عربی). و رجوع به مرعی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغات. کفک گیر. (منتهی الارب). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن. کف زنه. ج، مراغی. مراغ
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خشنود گردیدن. (منتهی الارب). خشنود شدن و پسندیدن. (دهار). خشنود گردیدن و پسند کردن چیزی را و قناعت کردن. (آنندراج)،
{{اسم مصدر}} مرضات. خشنودی. (دهار). در مقابل سخط و خشم. (از اقرب الموارد). رضا (ر / ر) . رضوان (ر / ر) . ج، مراضی. (دهار). رجوع به مرضات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لنگر کشتی. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد). انجر. (اقرب الموارد). ج، مراسی (مراس). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرمات. و رجوع به مرمات شود. پیکان گرد. (منتهی الارب) ، پایچۀ ستورو سم شکافته. (منتهی الارب). ظلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقاه
تصویر مرقاه
مرقات در فارسی: پایه نردبان پله نردبان پلکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعاه
تصویر مرعاه
مرغزار چراگاه راغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
مرده ستودن و رحمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرساه
تصویر مرساه
لنگر لنگر کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاه
تصویر رثاه
سست دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
((مَ یِ))
شعر یا سخنی که در مدح و سوگواری مرده خوانده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرثیه
تصویر مرثیه
سوگیاد، سوگنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تعزیه، رثا، سوگ سرود، مرثیت، سوگنامه، نوحه، نوحه سرایی
متضاد: سرود، عزاداری، سوگواری، ماتم
فرهنگ واژه مترادف متضاد