جدول جو
جدول جو

معنی مرتمض - جستجوی لغت در جدول جو

مرتمض(مُ تَ مِ)
بی قرار و تافته دل و جگرسوخته. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماض. رجوع به ارتماض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتاض
تصویر مرتاض
کسی که برای تهذیب نفس ریاضت بکشد، ریاضت کش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
به آب فروشونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماس. رجوع به ارتماس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جائی که ’مرموض’ سازند. (منتهی الارب). رجوع به مرموض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
غنوده. (آنندراج) (از منتهی الارب). خواب آلوده. (ناظم الاطباء) ، اغماض کننده و چشم پوشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
مرتکض الماء، جای بسیاری آب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از متن اللغه). حوض. تالاب. جائی که آب بسیاری جمع باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مضطرب در کاری. (از متن اللغه). مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتکاض. رجوع به ارتکاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جنبنده و اضطراب کننده. (آنندراج). با هم جنبنده و به طور اجتماع جنبنده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماز. رجوع به ارتماز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
خورنده. (ناظم الاطباء). ستوری که چوب ها را به دهن خود گرفته خورد. (آنندراج). رجوع به ارتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کره اسب رام، ریاضت کننده و صاحب ریاضت. (غیاث اللغات). ریاضت کشنده. که برای تصفیه و تهذیب نفس ریاضت کشد و تحمل سختی ها کند، اسب توسنی که به رایضی دهند: تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیه را مرتاض می گرداند. (سندبادنامه ص 54) ، رام. مطیع. منقاد: پس صاحب خلوت باید موضعی اختیار کند که همی از محسوسات ظاهر و باطن شاغلی نباشد و قوای حیوانی را مرتاض گرداند. (اوصاف الاشراف، از فرهنگ فارسی معین) ، فرهخته. ورزیده. آمخته: به آداب سیف و سنان مرتاض گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). و غرض نه مجرد شکار باشد بلک تا بر آن معتاد و مرتاض باشند. (جهانگشای جوینی). ریاضت شده و ریاضت دیده. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت است از ارتیاض. رجوع به ارتیاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
رسواشده. بی آبرو گشته. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتحاض به معنی افتضاح. رجوع به ارتحاض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتاض
تصویر مرتاض
ریاضت کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتاض
تصویر مرتاض
((مُ))
ریاضت کش، ریاضت کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتاض
تصویر مرتاض
تپاسبد
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت ریاضت کش، زهدگرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی