جدول جو
جدول جو

معنی مرتجله - جستجوی لغت در جدول جو

مرتجله
(مُ تَ جِ لَ)
تأنیث مرتجل. رجوع به مرتجل شود
لغت نامه دهخدا
مرتجله
مونث مرتجل جمع مرتجلات
تصویری از مرتجله
تصویر مرتجله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجل
تصویر مرتجل
ویژگی کسی که بدون تفکر شعر یا نثر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجل
تصویر مرتجل
ویژگی شعر یا نثری که بدون تامل، مقدمه و تفکر گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ جَ)
شعر و خطبۀ بدیهه گفته شده. (غیاث اللغات). کلامی که بدون تفکر و تأمل گفته شود اعم از شعر یا نثر. (از فرهنگ فارسی معین). گفته شده بطور بدیهه. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارتجال. رجوع به ارتجال شود، مقتضب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ارتجال شود، لفظی که از معنی به معنی دیگر بی مناسبت نقل کرده شده با وجود لحاظ معنی اول. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مرتجل در رأی، منفرد در آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ارتجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
کسی که به پاره ای از ملخ برسد پس بریان کند از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گردآورندۀ ملخ بسیار برای بریان کردن. (ناظم الاطباء). که جمع کند پاره ای از ملخ ها و بریان کند آنها را. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتجال شود، بدیهه گویندۀ سخن و شعر و خطبه. (از ناظم الاطباء). آن که ارتجالا و فی البدیهه و تأمل و تهیه سخن گوید. نعت فاعلی است از ارتجال رجوع به ارتجال شود، آن که می گیرد پای کسی را. (ناظم الاطباء) رجوع به ارتجال شود، آن که بگیرد زند را به هر دو دست و هر دو پای. (منتهی الارب). رجوع به ارتجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
أرض مرتجه، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). تأنیث مرتج است. رجوع به مرتج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَجْ جَ)
تأنیث مرتج به معنی مضطرب و لرزان. (از متن اللغه). رجوع به مرتج ّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترسله
تصویر مترسله
مونث مترسل جمع مترسلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه و پیغام کردن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرسول جمع مرسولات: با سوارانی که اشیا و اجناس مرسوله آزاد خان رالله توضیح این کلمه در عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
محتاله در فارسی مونث محتال: ترفندگر: زن مونث محتال زن حیله گر: ازره مرو بعشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
مراجعه و مراجعت در فارسی: باز گشت، سرزدن، باز گردانیدن، زن را به خانه آوردن رجوع کردن، باز گشتن، رجوع، بازگشت. توضیح بمعنی 2 و 4 غالبا مراجعت بکاررود جمع مراجعات، آنست که شاعر در یک مصراع یا یک بیت مطلبی را بطریق پرسش و پاسخ بیاورد سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتهنه
تصویر مرتهنه
مونث مرتهن جمع مرتهنات. مونث مرتهن جمع مرتهنات
فرهنگ لغت هوشیار
مرتکبه در فارسی مونث مرتکب بنگرید به مرتکب مونث مرتکب جمع مرتکبات
فرهنگ لغت هوشیار
مرتفعه در فارسی مونث مرتفع بلندی مونث مرتفع: قلل مرتفعه جمع مرتفعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتجبه
تصویر محتجبه
مونث محتجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتمله
تصویر محتمله
مونث محتمل جمع محتملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجمه
تصویر مترجمه
مونث مترجم. مونث مترجم زنی که ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلده
تصویر متجلده
مونث متجلد جمع متجلدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیه
تصویر متجلیه
مونث متجلی جمع متجلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمله
تصویر متجمله
مونث متجمل جمع متجملات
فرهنگ لغت هوشیار
مبتذله در فارسی مونث مبتذل: بی ارج پست خوار مونث مبتذل: اقوال مبتذله
فرهنگ لغت هوشیار
آمده زود سر ود زود گفت کلامی (شعر یانثر) که بدون تفکر و تامل گفته شود. کسی که بدون تفکر و تامل سخنی (شعر یا نثر) گوید جمع مرتجلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجلا
تصویر مرتجلا
بدون تفکر وتامل سخن (شعر یانثر گفتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعشه
تصویر مرتعشه
مونث مرتعش جمع مرتعشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجل
تصویر مرتجل
((مُ تَ جَ))
شعر یا سخنی که بی تأمل گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرسوله
تصویر مرسوله
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره
بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدیهه گویی، بدیهه سرایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدون مقدمه، بلامقدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد