جدول جو
جدول جو

معنی مرباز - جستجوی لغت در جدول جو

مرباز
مارگیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مربا
تصویر مربا
میوه ای که در شیرۀ شکر پخته شده باشد، پرورش یافته، پرورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرباز
تصویر سرباز
کسی که دارای پایین ترین درجۀ نظامی است، کنایه از سپاهی، لشکری، نظامی
پیاده در ورزش شطرنج
کسی که از جان و سر خود گذشته و آمادۀ جانبازی باشد
مقابل سربسته، آنچه سرش باز باشد مانند بطری و قوطی و پاکت یا چیز دیگر، سرگشاده
مقابل سرپوشیده، جایی که سقف نداشته باشد، روباز مثلاً استخر سرباز
سرباز گمنام: سربازی ناشناخته که جسد او را از میان کشته شدگان در جنگ انتخاب کنند و به عنوان نمایندۀ سربازانی که در راه وطن جان داده اند به خاک بسپارند و آرامگاه او را تجلیل کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
مهذار. مکثار. (متن اللغه) (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی. (منتهی الارب). پرگوی بیهوده گوی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ با)
هرچیز که در شیرۀ شکر آن را تربیت کرده پرورش دهند. مازیانه. مازیاره. مازیاری. ربید. رچال. (ناظم الاطباء). میوۀ تر یا خشک یا پوست یا گل میوه که در شیرۀشکر پخته باشد، از قبیل مربای به، مربای سیب، مربای بهارنارنج، مربای کدو، مربای توت فرنگی، مربای پوست پسته، مربای آلبالو، مربای زرشک، مربای شقاقل، مربای آلو، مربای خلال نارنج، مربای پوست پرتقال، مربای بالنگ، و غیره:
پیچمش تخفیفه بر سر از مربای کدو
دوزمش تعویذ از سنبوسه بر ترک کلاه.
بسحاق اطعمه.
لوحش اﷲ ز مربای ترنج و به و سیب
زنجبیل عدنی رخ کندت چون گلنار.
بسحاق اطعمه.
، پرورده: زنجبیل مربا، زنجبیل پرورده، آمله مربا، آمله پرورده. (یادداشت مؤلف). آنچه در عسل یا شیرۀ انگور پرورده باشند.
- مربای آلو، کنایه از مردم بی دست و پا ووارفته و بی سر و صداست. گویند: مثل مربای آلو نشسته بود، یعنی ساکت و صامت نشسته بود بی حرکتی و سخنی.
، تربیت شده. تربیت یافته. (ناظم الاطباء). رجوع به مربّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پستان. (منتهی الارب). ثدی. (متن اللغه) ، یقال هو خفیف المراز و المرازه، وقتی که بیازماید آن را تا ثقل وی معلوم کند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایۀ نردبان. (منتهی الارب). رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
جای دیده بان. محل مرتفعی که بر آن چیزی را نگرند. (ناظم الاطباء). محل مراقبت و دیده بانی. مرباءه. مرباء. مرتباء. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرقاه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نردبان. نردبام. رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین گیاه ناک. (منتهی الارب). زمین سرسبز. پرگیاه. مرب. (از متن اللغه). رجوع به مرب ّ شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قمارباز:
نیک عیبی دارم و آن است عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز وباده گیر.
سنائی.
رجوع به قماربازشود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَچْ چِ)
دهی است از دهستان حمدادی بخش لنگۀ شهرستان لار، در 126هزارگزی غرب لنگه و دامنۀکوه چیر در منطقۀ گرمسیری واقع و دارای 964 تن سکنه است. آبش از چاه و باران، محصولش غلات و خرما، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ارض مربال، زمین ربل ناک. (منتهی الارب). زمینی که ربل رویاند. زمین پرگیاه. (از متن اللغه). رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ)
زن بدکار. فاحشه. (آنندراج). روسپی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل دربسته: سرای درباز، خانه ای که در آن به روی همگان باز باشد:
وزارت است به اهل وزارت آمده باز
سرای دولت میرانیان شده درباز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. آب آن از یک رودخانه بنام رود سرباز است که از چندین شعبه تشکیل شده است. محصول عمده آن غلات، خرما، برنج، لبنیات. بخش سرباز از یک دهستان بنام دهستان سرباز تشکیل شده و مرکز بخش آبادی سرباز و دارای 78 آبادی بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 9500 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
روشن. صریح. بدون پرده. فاش:
مگو از هیچ نوعی پیش زن راز
که زن رازت بگوید جمله سرباز.
عطار
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج) :
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.
حافظ.
، در بازیهای ورق، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است، یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری. مقابل درجه دار.
ترکیب ها:
- سرباز آکتیو. سرباز گارد. سرباز نیروی دریایی. سرباز نیروی زمینی. سربازنیروی هوایی. سرباز وظیفه
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ / عِ زَ)
زیرک گردانیدن. (از منتهی الارب). عاقل کردن. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرواز
تصویر مرواز
هواسنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرباز
تصویر سرباز
سرگشاده و بمعنی سپاهی و لشکری و آماده جانبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراز
تصویر مراز
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربا
تصویر مربا
هر چیز که در شیره شکر آنرا تربیت کرده پرورش دهند، تربیت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرباز
تصویر سرباز
((سَ))
هر یک از افراد سپاه و لشکر، چیزی که سرش باز باشد، سرگشاده، جایی که سقف نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربا
تصویر مربا
((مُ رَ بّ))
تربیت شده، نوعی خوردنی شیرین که از انواع میوه ها یا پوست مرکبات با شکر تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
مشمول، جنگجو، سپاهی، نظامی، فداکار، جانباز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مربا درست می کنید: دوستان خوب و دوست داشتنی خواهید داشت
مربا می خرید: محیط منزلتان بسیار شاد خواهد بود.
به بچه ها مربا میدهید: شادی بزرگ در خانواده به شما مربا هدیه می کنند: موفقیت شما در حال حاضر میسر نیست - کتاب سرزمین رویاها
مربا: شخصی که برای شما بسیار عزیز است شما را خواهد بوسید - لوک اویتنهاو
۱ـ اگر خواب ببینید مربا می خورید، علامت آن است که به سفرهایی خواهید رفت، و از کسب لذتهای مختلف غافلگیر خواهید شد.
۲ـ اگر خواب ببینید مربا درست می کنید، نشانه آن است که دوستانی باارزش به دست خواهید آورد و در خانواده ای شاد زندگی خواهید کرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی بیل با ساختار مستطیلی شکل جهت کندن ریشه ی درختان ستبر
فرهنگ گویش مازندرانی