جدول جو
جدول جو

معنی مرباب - جستجوی لغت در جدول جو

مرباب
(مِ)
زمین گیاه ناک. (منتهی الارب). زمین سرسبز. پرگیاه. مرب. (از متن اللغه). رجوع به مرب ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرداب
تصویر مرداب
تالاب، استخر، آبگیر عمیق، آب ایستاده و لجن زار، پیش رفتگی آب دریا در خشکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوب
تصویر مربوب
پرورده، مقابل رب، بنده، مملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
رطوبت سنج. میزان الرطوبه. (در اصطلاح امروزین عرب زبانان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرگ آب. آبی که پیش از درو به مزرعه می دهند. آب که بار آخر به کشت دهند که پس از آن غله یا صیفی بخشکد یا برسد و دیگر محتاج آب نباشد. آب آخر حاصل که پس از آن حاصل خشک و درو می شودو دیگر محتاج آب نیست. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناودان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). میزاب. (اقرب الموارد). لغتی است در میزاب. (از متن اللغه). آبریز. (ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 326 سطر 4 شود، کشتی دراز. (مهذب الاسماء). کشتی دراز یا کشتی بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرازیب، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی به وسیلۀ آن به دریا ریزد. (دکتر معین، اصطلاحات کشتی سدیدالسلطنه)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در تداول خراسانیان، آب اندک چون چشمه یا قناتی خرد. آب کم. چشمۀ کم آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه. آبش از چشمه محصولش: غلات، چغندر، میوه. شغل مردمش زراعت و باغبانی. صنعت دستی قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهری است به مرو شاهجان. (از منتهی الارب). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو (مرو شاهجان) می گذرد و آن را مرورود (مروالرود) نیز گویند یعنی رود خانه مرو. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام دیگر مروالرود است. (روضهالصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفره) (یادداشت مرحوم دهخدا) : و للمرو نهر عظیم... و یعرف هذا النهر بمرغاب ای ماء مرو. (صور الاقالیم اصطخری)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برکه و آبگیر عمیق و پر عرض و طول. (جهانگیری). تالاب و استخر و آبگیر عمیق و پر عرض و طول. (برهان قاطع). غالباً در آب غیر روان استعمال می شودکه ایستاده است و حرکت نمیکند بخلاف آب رود که جنبش و رفتار دارد. (انجمن آرا). آب ایستادۀ غیر جاری و ناروان خلیج. (ناظم الاطباء). آب راکد و ساکنی که نه چون رودخانه جریان داشته باشد و نه چون دریا موج، و اغلب بر خلیج های بسیار کوچکی اطلاق می شود که از پیش رفتگی آب دریا در خشکی حاصل شده باشد و پناهگاه بی تموج و آرامی است برای قایق ها و کشتی های کوچک، مثل مرداب غازیان و مرداب انزلی، یا به آبگیر وسیعی اطلاق شود که از تجمع آب رودخانه حاصل شده است چون مرداب گاوخونی. پیش رفتگی کوچک دریا در خشکی. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ری ب’، گمان مند. (مهذب الاسماء). مریب. آنکه به شک باشد. شاک. دیرباور. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بنده. مملوک. پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج). مخلوق. (غیاث اللغات) (آنندراج). مملوک. زیردست. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ارض مربال، زمین ربل ناک. (منتهی الارب). زمینی که ربل رویاند. زمین پرگیاه. (از متن اللغه). رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَچْ چِ)
دهی است از دهستان حمدادی بخش لنگۀ شهرستان لار، در 126هزارگزی غرب لنگه و دامنۀکوه چیر در منطقۀ گرمسیری واقع و دارای 964 تن سکنه است. آبش از چاه و باران، محصولش غلات و خرما، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ / نُ / نِ)
نزدیک چیزی شدن.
لغت نامه دهخدا
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرباب
تصویر هرباب
هردر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربوب
تصویر مربوب
پرورده، بنده پرورده شده، بنده عبد مملوک جمع مربوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتاب
تصویر مرتاب
آنکه در شک و تردید باشد جمع مرتابین، دو دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرداب
تصویر مرداب
برکه و آبگیر عمیق و پرعرض و طول
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مرزاب: ناودان، ناو کشتی دراز، ناودان کشتی آب ریز ناودان، کشتی دراز و بزرگ، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی بوسیله آن بدریا جمع مرازیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرباب
تصویر زرباب
پارسی تازی گشته آب رز رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباب
تصویر درباب
زاغ کبود از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتاب
تصویر مرتاب
((مُ))
آن که در شک و تردید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرداب
تصویر مرداب
((مُ))
تالاب، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزاب
تصویر مرزاب
((مِ))
ناودانی که آب جمع شده در کشتی به وسیله آن به دریا ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
جمع رب، پرورش دهندگان، مربیان، مالک، دارا، صاحب ملک، خداوندگار، آقا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوب
تصویر مربوب
((مَ))
پرورده شده، بنده، عبد، مملوک، جمع مربوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
سالار
فرهنگ واژه فارسی سره