جدول جو
جدول جو

معنی مراوغ - جستجوی لغت در جدول جو

مراوغ
(مُ وِ)
فریبنده. حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراوغه. رجوع به مراوغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراوغت
تصویر مراوغت
کشتی گرفتن باهم، درصدد فریب و خدعه برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ غِ)
دهی است از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار، در 90هزارگزی شمال غربی لنگه و جنوب کوه سفید، دردامنۀ گرمسیری واقع و دارای 350 تن سکنه است. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات، خرما، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
از روغ. فریبنده و حیله گر. (از منتخب اللغات) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مردغه. (اقرب الموارد). رجوع به مردغه شود، ناقه ذات مرادغ، ماده شتر فربه. (منتهی الارب). سمینه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مروب. (ناظم الاطباء). رجوع به مروب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مروحه. (دستورالاخوان) (منتهی الارب). رجوع به مروحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مرود. (از متن اللغه). رجوع به مرود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
خواستگار مبرم و عاشق و طالب زن. (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراوده. رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
هم رواق. گویند: هو مراوقی، یعنی رواق او مقابل رواق من است. (منتهی الارب). نعت است از مراوقه. رجوع به مراوقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مروی ̍. (منتهی الارب). رجوع به مروی شود
لغت نامه دهخدا
به معنی سماروغ که آن را چترمار هم می گویند، (آنندراج)، قسمی از سماروغ و غارچ که دنبلان نیز گویند، (ناظم الاطباء)، و رجوع به سماروغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
هم دیگر کشتی گیرنده. (آنندراج). مشغول به کشتی گرفتن و بدست آوردن دیگری. (ناظم الاطباء) ، دستان آورنده. (آنندراج). و رجوع به تراوغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
همدیگر کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصارع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دستان آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخادع. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ/ وِ غَ)
مخادعه. مراوغه. رجوع به مراوغه شود، با هم زورآزمائی کردن. با هم درآویختن و کشتی گرفتن. مصارعه. رجوع به مراوغه شود: رای بر آن قرار گرفت که اوساط حشم و آحادجمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و به مجاولت و مراوغت درآمدند و از هر جانب می تاختند. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَنْ / شَ نَ)
با کسانی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فریب دادن کسی را در کاری. (از منتهی الارب). مخادعه. (زوزنی) (متن اللغه (اقرب الموارد) ، کشتی گرفتن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با همدیگر کشتی گرفتن. (از منتهی الارب). مصارعه. (زوزنی) (اقرب الموارد). مراوغت. رجوع به مراوغت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غلطیدن گاه ستور. (منتهی الارب). مراغه. جایگاه تمرغ دواب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جای غلط زدن چارپایان. جای خرغلط زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراوح
تصویر مراوح
جمع مروحه، باد بزن ها جمع مروحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراوغ
تصویر تراوغ
با همدیگر کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوغ
تصویر راوغ
فریبنده و حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغ
تصویر مراغ
غلتگاه ستور
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی گرفتن با کسی: ... رای برآن قرار گرفت که اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال وروباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغه
تصویر مراوغه
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغت
تصویر مراوغت
((مُ وَ غَ))
عیب جویی کردن، کشتی گرفتن، زور آزمایی کردن، یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ فارسی معین