جدول جو
جدول جو

معنی مراهم - جستجوی لغت در جدول جو

مراهم
مرهم ها، داروهایی که روی زخم بگذارند، جمع واژۀ مرهم
تصویری از مراهم
تصویر مراهم
فرهنگ فارسی عمید
مراهم
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مرهم. (از متن اللغه). رجوع به مرهم شود: الم جراحت ماتمش را به مراهم بیکرانه تسکین بخشد. (ظفرنامۀ یزدی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مراهم
جمع مرهم، بریزه ها بریزگان جمع مرهم: و الم جراحت ماتمش را بمراهم مراحم بیکرانه تسکین بخشید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراسم
تصویر مراسم
جمع واژۀ مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل
فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن
فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن
فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن
فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
هم سهم، هم بهره، شریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراحم
تصویر مراحم
مرحمت ها، رحمت ها، مهربانی ها، جمع واژۀ مرحمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراهق
تصویر مراهق
پسری که نزدیک به بلوغ باشد، جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براهم
تصویر براهم
هندی تازی شده از برهمن کستی بندان جمع برهمن برهمنان براهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراهم
تصویر دراهم
حمع درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
گرد آمده و بدست آمده، موجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغم
تصویر مراغم
گریزگاه، دژ کلات، آشفته پریشان سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آداب، آئین ها، قاعده ها، شرایط
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرحمه، نواخت ها مهربانی ها جمع مرحمت (مرحمه) مرحمتها مهربانیها: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال هنگنان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند
فرهنگ لغت هوشیار
بوندار (سهام دار)، هنباز انباز شونده شریک سهیم: این صنعت را از آن جهت تسهیم خواندند که شاعر دیگری را در دانستن بعضی از آنچ نظم خواهد کرد مساهم و مشارک گردانیده است، تیر قرعه زننده بادیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
((مَ س))
جمع مرسوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
((مُ هِ))
شریک، سهیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
((فَ هَ))
گردآمده، جمع شده، اندوخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراهق
تصویر مراهق
((مُ هِ))
پسر نزدیک به بلوغ، کسی که آخر وقت نماز خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراحم
تصویر مراحم
((مَ حِ))
جمع مرحمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراهم
تصویر دراهم
((دَ هِ))
جمع درهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
میسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آیین ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
Contributor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Convention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
contribuidor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Konvention
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
Beitragszahler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
współpracownik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
конвенция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مساهم
تصویر مساهم
вкладчик
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
конвенція
دیکشنری فارسی به اوکراینی