جدول جو
جدول جو

معنی مراهم

مراهم
مرهم ها، داروهایی که روی زخم بگذارند، جمع واژۀ مرهم
تصویری از مراهم
تصویر مراهم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مراهم

مراهم

مراهم
جمع مرهم، بریزه ها بریزگان جمع مرهم: و الم جراحت ماتمش را بمراهم مراحم بیکرانه تسکین بخشید
فرهنگ لغت هوشیار

مراهم

مراهم
جَمعِ واژۀ مرهم. (از متن اللغه). رجوع به مَرهَم شود: الم جراحت ماتمش را به مراهم بیکرانه تسکین بخشد. (ظفرنامۀ یزدی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

براهم

براهم
هندی تازی شده از برهمن کستی بندان جمع برهمن برهمنان براهمه
براهم
فرهنگ لغت هوشیار

فراهم

فراهم
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل
فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن
فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن
فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن
فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
فراهم
فرهنگ فارسی عمید