جدول جو
جدول جو

معنی مراهص - جستجوی لغت در جدول جو

مراهص
(مَ هَِ)
پایگاه و مرتبه ها. (منتهی الارب). درجات. مراتب. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراهق
تصویر مراهق
پسری که نزدیک به بلوغ باشد، جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراهم
تصویر مراهم
مرهم ها، داروهایی که روی زخم بگذارند، جمع واژۀ مرهم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ رَ)
سخت گرفتن قرض دار خود را به تقاضا و در نظر داشتن او را. (منتهی الارب). مترصد و مراقب بدهکار بودن. (از متن اللغه). مراصد ومواظب غریم و بدهکار خود بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
بر هم نشستن و محکم و استوار شدن سنگها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراصف ثابت صخره ها. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
سنگهای بر هم نشیننده و محکم و استوار شونده. (آنندراج). سنگهای بر هم نشسته و محکم و استوار شده. (ناظم الاطباء) : صخور متراهصه، سنگهای بهم چسبیده یا سنگهای استوار. (از اقرب الموارد). و رجوع به تراهص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرهاء. (از منتهی الارب). رجوع به مرهاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
شرطکننده. گروکننده. در گرو گذارنده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراهنه. رجوع به مراهنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مرهم. (از متن اللغه). رجوع به مرهم شود: الم جراحت ماتمش را به مراهم بیکرانه تسکین بخشد. (ظفرنامۀ یزدی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
کودک نزدیک بلوغ رسیده. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). نزدیک رسیده به خواب دیدن. (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات). نزدیک شده به حلم و احتلام. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به مردی نزدیک شده. یافع. حوقل. ناهد. نوگوشاسب. مناهز. (یادداشت مؤلف). در شرف بلوغ چه پسر چه دختر. در آستانۀ بلوغ:
چون مراهق گشت دخترطالبان
بذل می کردند کابین گران.
مولوی.
اما روزه تأدیب آن است که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند. (النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین) ، در شرف فوت فرصت. در آستانۀ به پایان رسیدن وقت و مهلت و نزدیک به آخر وقت. گویند: صلی العصر مراهقاً، یعنی در واپسین فرصت و نزدیک به فوت شدن وقت نماز عصر و کذا دخل مکه مراهقاً. رجوع به منتهی الارب، متن اللغه و اقرب الموارد شود، آخر وقت حج در مکه درآینده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود، کسی که آخر وقت نماز خواند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ موهص. رجوع به موهص شود
لغت نامه دهخدا
جمع مرهم، بریزه ها بریزگان جمع مرهم: و الم جراحت ماتمش را بمراهم مراحم بیکرانه تسکین بخشید
فرهنگ لغت هوشیار
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراهق
تصویر مراهق
((مُ هِ))
پسر نزدیک به بلوغ، کسی که آخر وقت نماز خواند
فرهنگ فارسی معین
نوبالغ، نوجوان
متضاد: پیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد