جدول جو
جدول جو

معنی مراغه - جستجوی لغت در جدول جو

مراغه
غلتیدن روی خاک
مراغه کردن: مراغه، برای مثال چون مراغه کند کسی بر خاک / چون بود خاک از او چه دارد باک (عنصری - لغت فرس۱ - مراغه)
تصویری از مراغه
تصویر مراغه
فرهنگ فارسی عمید
مراغه
(مَ غَ)
لقبی است که فرزدق یا اخطل شاعر به مادر جریر شاعر داده اند به قصد سب و توهین، و جریر را ابن مراغه خوانده اند به معنی کسی که مادرش چون خر ماده ای تن به هر نره خری درداده است. رجوع به تاج ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
مراغه
(مَ غَ / غِ)
غلتیدن. (لغت فرس اسدی) (جهانگیری). غلتیدن بود به پهنا. (نسخه ای از لغت فرس) (اوبهی). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (برهان قاطع). خرغلت زدن. خرغلط زدن. به خاک غلطیدن و خود را به خاک مالیدن و غلط زدن ستور. رجوع به مراغه شود: دانست که وقتی نیک است و امیر به هیچ حال جانب وی راکه دی خلعت وزارت داده امروز به حصیری بندهد و چون خاک یافت مراغه ای دانست کرد. (تاریخ بیهقی ص 158).
در ره عمری به یک مراغه چه جوئی
ای خر دیوانه در شتاب و دوانه.
ناصرخسرو.
صعلوک هر چند حیله کرد تا فرجه کند و بر طرفی زند ممکن نگشت با خود اندیشید که اگر از تک اندرمانم باری مراغه ای بکنم اگر از صامت نصیب نمی شود از ناطق چیزی به چنگ آرم. (سندبادنامه ص 219)
لغت نامه دهخدا
مراغه
(مَ کَ)
مراغه شهری است بزرگ و خرم و با نعمت و آبهای روان و باغهای خرم یکی باره داشت محکم، پسر بوساج ویران کرد. (حدود العالم ص 158). مراغه از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالده است قب 4 و 6 عرض از خط استوا لزک شهری بزرگ است و در ماقبل دارالملک آذربایجان بود هوایش معتدل است به عفونت مایل جهت آنکه کوه سهند شمالش را مانع است و باغستان بسیار دارد و آبش از رود صاغ است که از سهند برمی خیزد و در بحیرۀ چیچست ریزد. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد. ولایتش 6 ناحیت است سراجون و نیاجون و درجرود و گاودول و هشترود و بهستان و انگوران و لاوران مردمش سفیدچهره و بیشتر بر مذهب حنفی میباشند وزبانشان پهلوی معرب است. بر ظاهر مراغه حکیم خواجه نصیرالدین طوسی به فرمان هولاکوخان رصدی بسته است و اکنون خراب است. (نزهه القلوب ص 87). گویند سابقاً ایرانیان آن را ’افرازه رود’ میگفتند در قرن چهارم هجری قمری ابن حوقل آن را شهری به اندازۀ شهر اردبیل شمرده که در آن زمان مهمترین شهر آذربایجان بوده است و هم او گوید در سوابق ایام مراغه مدت زمانی کرسی آن ایالت و مرکز بیت المال و ادارات دولتی بوده که پیش از آنجا به اردبیل منتقل شده است. مراغه شهری خرم بود، دارای باروئی که پشت آن باغستانی سرسبز قرار داشت. وخربزه ای مخصوص و معطر که درونش سرخ رنگ و برونش سبزرنگ و بغایت شیرین بود و آنجا به عمل می آمد. مقدسی ازقلعه و استحکامات و حومه آباد و بزرگ آن شهر سخن گفته است. یاقوت گوید استحکامات آنجا در زمان هارون الرشید ساخته و در زمان مأمون ترمیم شده است. قزوینی قلعه ای را اسم برده به نام ’ویکن دز’ در سه فرسخی مراغه که از هر طرف آن رودخانه ای جریان داشته و در داخل قلعه باغی معروف به عمیدآباد با استخر آبی برای آبیاری وجود داشته است در یک فرسخی آن قلعه قریۀ جندق واقع بود و در آن چشمۀ آب گرمی بود که مطالب عجیبی درباره آن نقل شده است. (سرزمین های خلافت شرقی ص 176). نام یکی از شهرستان های استان آذربایجان است. خلاصۀمشخصات آن به شرح زیر می باشد. حدود از شمال به شهرستان تبریز، از جنوب به شهرستان سقز از مشرق به شهرستان میانه و از غرب به دریاچۀ ارومیه و شهرستان مهاباد. هوای شهرستان نسبت به پستی و بلندی متغیر است بدین معنی که هوای قسمت های جلگه و کنار دریاچه گرمسیر و قسمتهای کوهستانی معتدل است. قراء واقعه در کوهستان دارای آب و هوای سالم است. آب این شهرستان به وسیلۀ رودخانه ها و قنوات و چشمه سارها تأمین می گردد. اسامی رودخانه ها به شرح زیر است: 1- رود خانه صوفی چای. 2- رود خانه زرینه رود. (جغتو). 3- سیمینه رود (تاتائی). 4- رود خانه مرق. 5- رود خانه لیلان. 6- رود خانه آیدوغموش. 7- رود خانه قرانقو. 8- رود خانه قلعه.
آب رودخانه های مزبور به مصرف آبیاری قراء دهستانها و بخش های شهرستان مراغه می رسد، محصولات عمده این شهرستان عبارتنداز غلات، کشمش سبز، حبوبات، بزرک، چغندر، پنبه، میوه جات سردرختی. صنایع دستی زنان محلی فرش جاجیم و گلیم و جوراب بافی است، کوههای عمده شهرستان مراغه به شرح زیر است. 1- کوه مندیل بسر در جنوب شرقی مراغه به ارتفاع 2169 متر. 2- کوه آق داغ در شمال شرقی مراغه به ارتفاع 3550 متر. 3- کوه سرگونی در جنوب شرقی قره آغاج به ارتفاع 2620 متر. 4- کوه قوزلچه در شمال غربی مراغه در دهستان دیزجرود به ارتفاع 2615 متر.
راه آهن مراغه از منطقۀ این شهرستان عبور می نماید. راههای شوسۀ شهرستان مراغه به شرح زیر است: 1- شوسۀ مراغه به میاندوآب. 2- میاندوآب به شاهین دژ. 3- میاندوآب به مهاباد و بوکان. 4- مراغه به میانه. 5- مراغه به عجب شیر و بناب. یک راه ارابه رو نیز شاهین دژ به تکاب دارد مابقی راههای این منطقه مالرو است. شهرستان مراغه از 7 بخش به نام مرکزی، قره آغاج، میاندوآب، عجب شیر، بناب، شاهین دژ، تکاب تشکیل شده و جمع قراء و قصبات آن در حدود 1036 و جمعیت آن در حدود 313152 تن است. معادنی که در این شهرستان وجود دارد و عبارت از معدن ذغال سنگ و سنگ مرمر است. معدن ذغال سنگ در قریۀ امیربیک در 6هزارمتری مراغه و معدن سنگ مرمر در قریۀ داش کسن در 50هزارگزی جنوب مراغه از دهستان قره لر بخش میاندوآب که مرمرهای معروف دارد، این مرمرها به واسطۀ آبهای چند چشمه رسوب نموده ابتدا بسیار نرم و به تدریج سخت میشود و رگه های الوان نیز در زمینۀ سفیدآن دیده میشود و بهترین سنگهای مرمر است. در بعضی قراء نیز چشمه های آب گرم معدنی و یا شور وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). یکی از شهرستان های قدیمی استان آذربایجان است، این شهر در 760هزارگزی شمال غربی تهران واقع و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 46 درجه 16 دقیقه و عرض 37 درجه 24 دقیقه. اختلاف ساعت با تهران 21 دقیقه و 30 ثانیه، یعنی 12ظهر مراغه ساعت 12 و 21 دقیقه و 30 ثانیۀ تهران است. بناهای قابل ملاحظه و تاریخی شهر به شرح زیر است: رصدخانه به امر هلاکوخان و به دستور خواجه نصیرالدین طوسی ساخته شده طول این رصدخانه در حدود 356 متر و عرض آن 136 متر است. محوطۀ درونی آن شبیه به غار و به شکل مربع مستطیل و در دو طرف آن دو سکو به ارتفاع یک متر بنا شده و از دو طرف آن راه دالان مانند دارد که دالان سمت چپ در حدود 9 متر و انتهای آن یک اطاق تاریک است و طول دالان سمت راست 40 متر در انتهای آنهم نیز یک اطاق کوچک دارد که در اطاق مزبور دو طاقچه ویک بخاری جلب نظر می نماید و این رصدخانه در 4هزارگزی غربی مراغه روی یک تپه بنا شده است. 2- مقبرۀ جعفریه که در عهد سلطان بهادر خان ساخته شده است. 3- پل سنگی که در زمان هلاکوخان در غرب شهر روی رود خانه صوفی چای ساخته شده است. 4- مطابق تحقیقات مسیو دمرکان در 4هزارگزی شمال غربی مراغه وجود دارد که استخوان حیوانات عظیم الجثۀ زیاد از آن محل پیدا شده بوده و از این رو معلوم میشود که سابقاً در آن محل جنگلهایی وجود داشته و حیوانات مزبور در آن زندگی میکرده اند. البته تاریخ آنها قبل از آتش فشانی های کوه سهند و سبلان بوده است. 5- چهار برج نیز از آثار تاریخی در شهر مراغه به شرح زیر وجود دارد. و اولی در قسمت شمال غربی شهر به نام غفاریه که مشهور به دبستان خواجه نصیراست. دومی در جنوب شرقی شهر به نام گنبدقرمز که در سال 542 هجری قمری بنا شده است. دو برج دیگر نیز در وسط شهر نام مقبرۀ مادر هلاکو و دیگری قبر خود هلاکوخان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مراغه
(مَرْ را غَ)
غلطنده. (ناظم الاطباء). متمرغ. (متن اللغه). خرغلت زننده. چارپائی که بر خاک غلطد و خود را در خاک مالد
لغت نامه دهخدا
مراغه
ماچه خر ماده خر در فارسی واژه مراغه از مراغ که غلتگاه ستور است بر گرفته شده و برابر با غلت زدن ستورانه به کار رفته است. بخاک غلتیدن: (خواجه احمدبن حسن) این را سخت خواهان بود که بهانه می جست بر حصیری تا وی را بمالد که دانست وقت نیک است و امیر بهیچ حال جانب وی را که دی خلعت وزارت داده امروز به حصیری بندهد وچون خاک یافت مراغه دانست کرد. توضیح بمعنی در خاک غلتیدن در عربی فقط باب تفعیل (تمریغ) و تفعل (تمرغ) استعمال میشود و مراغه فقط اسم مکان یعنی محل غلتیدن آمده، موضعی که چارپایان در آنجا بخاک غلتند
فرهنگ لغت هوشیار
مراغه
((مَ غَ یا غ))
جای غلتیدن ستوران
تصویری از مراغه
تصویر مراغه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراره
تصویر مراره
کیسه صفرا، در علم زیست شناسی کیسۀ گلابی شکل که در زیر کبد قرار دارد و صفرا در آن ذخیره می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراغی
تصویر مراغی
از مردم مراغه، مراغه ای
فرهنگ فارسی عمید
(مَ غِ)
جمع واژۀ مرغم و مرغم به معنی بینی. (از متن اللغه). رجوع به مرغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
موی و پشم برکنده از پوست. (منتهی الارب). پشم و موی منتتف و برکنده، یا خاص بدانچه که از پوست به هنگام دباغت برکنند. (از متن اللغه) ، گیاه برکندۀ اندک جهت ستور. (منتهی الارب). گیاه مختصری که برای گوسفند از زمین برکنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و گفته اند: المراقه من النبات ما یشبع المال، گیاه به مقداری که ستور را سیر کند. (از اقرب الموارد) ، آنچه که از موی پس از شانه زدن فروریزد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ قِ)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختر ابرقو، متصل به جادۀ صدیق آباد به ابرقو. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 405 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه و تره بار است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام محلی کنار جادۀ یزد و سورمق که میان گردنۀ اطاق و ابرقو قرار دارد و دوری آن از یزد 233هزار گز است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُغَ / غِ)
قلم پاک کن. (آنندراج). قطعه ای از ابریشم سیاه که قلم را بدان پاک کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
طلب کردن. جستن. خواستن (چنانکه صید را) :ارغت الصید. ماذا تریغ، ای ماترید. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغات. کفک گیر. (منتهی الارب). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن. کف زنه. ج، مراغی. مراغ
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مراآت. مرائات. رجوع به مراآت و ریاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ غَ)
میان گردن و تنورۀ وی. (منتهی الارب). مابین عنق و ترقوه. (از اقرب الموارد) ، گوشت پارۀ میان سر بازو و استخوانهای سینه. (منتهی الارب). اللحمه بین وابله الکتف و جناجن الصدر. ج، مرادغ. (اقرب الموارد) ، مرغزار نیکو. (منتهی الارب). روضۀ بهیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ غَ / مُ بِ غَ)
ناقۀ سیراب شده. ناقه ای که برای آشامیدن آزادش گذاشته اند تا هر قدر که می خواهد بیاشامد و فربه شود. (از متن اللغه). رجوع به مربغ و ارباغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابل مراغ، شترانی که در شیرآنها کفک بسیار برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غی ی / مَ)
منسوب است به مراغه از بلاد آذربایجان، منسوب است به مراغ که نام قبیله ای است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ می ی)
ناشکیبایی و بی آرامی، فراخ شدن ضربت و طعنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ لَ)
از کسی بریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (زوزنی). با کسی خشم گرفتن و از میان قومی بشدن. (تاج المصادر بیهقی). جدائی کردن. (منتهی الارب). دوری گزیدن از کسی: راغم القوم، نابذهم و هاجرهم و عاداهم، و راغم اباه ، فارقه علی رغم منه و کراهه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آشکارا جنگ کردن با کسان و جدائی نمودن و عداوت کردن. (از منتهی الارب). خشم گرفتن با یکدیگر. (زوزنی). جدائی و دوری و خشم کردن با هم. (منتهی الارب) ، کسی را به خشم آوردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (از زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
ناراضی. کراهت دارنده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراغمه. رجوع به مراغمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
هجرتگاه. (ترجمان علامۀ جرجانی). مهرب. گریزگاه. (از متن اللغه). مذهب. مهرب. (اقرب الموارد). رفتن جای. گریزجای. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مضطرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای اضطراب. (ناظم الاطباء). السعه و المضطرب الواسع. (متن اللغه). گویند: وقع فی المراغم، ای فی المضطرب. (اقرب الموارد) ، قلعه. (منتهی الارب). حصن. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ غَ)
آب مرد و آن نطفه است. (اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراده
تصویر مراده
مونث مراد جمع مرادات
فرهنگ لغت هوشیار
مراره و مرارت در فارسی زهره گاه ویشگاه (کیسه صفرا) زهره، تلخی، تلخکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراشه
تصویر مراشه
سفید کاری، مزد سفید کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغب
تصویر مراغب
آرزومند، راغب، مشتاق، مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغم
تصویر مراغم
گریزگاه، دژ کلات، آشفته پریشان سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مراغه از مدرم مراغه اهل مراغه: و سره گفته است آن مراغی که گفته است: ماهر دو مراغی بچه ایم ای مهتر، باشد ز خری در من و تو هرد واثر... . (مرزبان نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرانه
تصویر مرانه
مرانه در فارسی: زغال اخته از گیاهان زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراغه
تصویر اراغه
جستن، خواستن، خواستن بافریب، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغه
تصویر مراوغه
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار