جدول جو
جدول جو

معنی مراضیع - جستجوی لغت در جدول جو

مراضیع
(مَ)
جمع واژۀ مرضع. (متن اللغه). رجوع به مرضع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاریع
تصویر مصاریع
مصراع ها، نیمه های از ابیات شعر، لنگه های در، جمع واژۀ مصراع
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مذارع. رجوع به مذارع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رمضان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر خوشنود شونده. (آنندراج). خشنود وراضی از هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محضار، جمع واژۀ محضیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرحاض. (منتهی الارب). رجوع به مرحاض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مذیاع. رجوع به مذیاع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
جایی است و از آن در شعر بشر بن ابی خازم یاد شده است آنجا که گوید:
و حل الحی حی بنی سبیع
قراضیه و نحن له اًطار.
برخی آن را قراضبه با باء موحده ضبط کرده اند ولی ابن اعرابی آن را انکار کرده و گوید آن با یاءاست و جایی است معروف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدقع به معنی شتری که علف را وقت خوردن از خاک برکند. (از منتهی الارب). رجوع به مدقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مصغر مرسوع. نام چاهی یا آبی بنی خزاعه را، بر یک روزه راه از فرع، و غزوۀ بنی المصطلق را غزوۀ مریسیع نیز نامند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزروع، به معنی کشت و کشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسراع. (اقرب الموارد). رجوع به مسراع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجرع، ناقۀ اندک شیر. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجاعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاعه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غرضوف. (منتهی الارب). غضروف ها. (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دراعه. رجوع به دراعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ضی یَ)
نوعی حلوا است سخت و لزج که آن را مانند قبیطاء سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را به اندازه یک گلوله یا بزرگتر می برند. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مرضع. (متن اللغه). رجوع به مرضع شود، جمع واژۀ مرضعه. (متن اللغه). رجوع به مرضعه شود، جمع واژۀ مرضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بارانهای اول بهار. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مرابیع کرم و مصابیح ظلم و ینابیع حکم و مجاریح امم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص س 282) ، جمع واژۀ مرباع، به معنی مکانی که سبزه اش در آغاز بهار روید. (از متن اللغه). رجوع به مرباع شود: ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیعرا خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص 122) ، جمع واژۀ مرباع. (متن اللغه). رجوع به مرباع شود، جمع واژۀ مربع. (منتهی الارب). رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ موضوع. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). رجوع به موضوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضا)
جمع واژۀ مریض. (منتهی الارب). رجوع به مریض شود، جمع واژۀ مریضه. (ناظم الاطباء). رجوع به مریضه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
کودکی را گویند که در شکم مادری باشد که طفل شیرخواره ای هم داشته باشد. (از متن اللغه). رجوع به مراضعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
نوعی از درخت شوره است. ج، مراکی. (منتهی الارب). واحد مراکی است به معنی درخت حمض که شتر آن را بچرد. (از منتهی الارب). مراکیه، شجره من الحمض. ج، مراک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ کَ دَ)
چهارچهار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراضعت
تصویر مراضعت
شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابیع
تصویر مرابیع
به گونه رمن باران های بهاری بارش های آغاز بهار
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتو گونه ای افروشه (حلواء) نوعی حلوای سخت و لزج که آن را مانند قبیطا سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را باندازه یک گلوله یا بزرگتر برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازیب
تصویر مرازیب
جمع مرزاب، از ریشه پارسی مرزابها بنگرید به مرزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاریع
تصویر مصاریع
جمع مصراع، لنگه ها بندها جمع مصراع: (در تعریف شعر) گفتند متساوی تا فرق باشد میان بیتی تمام و میان مصاریع مختلف هر یک بروزن دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
مراضعت و مراضعه در فارسی: شیر دادن شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
((مُ ضَ عَ یا ض عِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
موضوع ها، موضوعات
فرهنگ واژه مترادف متضاد