دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 552 تن سکنه است. آبش از رود خانه کوسج وینگجه، محصولش غلات و میوه و شغل مردمش زراعت است. آثار قلعه خرابه ای در این ده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 552 تن سکنه است. آبش از رود خانه کوسج وینگجه، محصولش غلات و میوه و شغل مردمش زراعت است. آثار قلعه خرابه ای در این ده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
نعت مفعولی است از ترشیح. رجوع به ترشیح شود، آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پروریده. پرورده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - مرشح کردن، تربیت کردن. بتدریج پروردن: چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 280). ، چکیده شده، سیراب. (غیاث) ، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب
نعت مفعولی است از ترشیح. رجوع به ترشیح شود، آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پروریده. پرورده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - مرشح کردن، تربیت کردن. بتدریج پروردن: چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 280). ، چکیده شده، سیراب. (غیاث) ، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب
نعت فاعلی از مصدر ارشاح. رجوع به ارشاح شود، عرق کننده و خوی کننده. (ناظم الاطباء) ، شتر ماده ای که بچۀ وی به رفتار آید. (منتهی الارب). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر ارشاح. رجوع به ارشاح شود، عرق کننده و خوی کننده. (ناظم الاطباء) ، شتر ماده ای که بچۀ وی به رفتار آید. (منتهی الارب). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. (از اقرب الموارد)
مرشحه. (منتهی الارب). ترلیک، یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب). آنچه در زیر ’میثره’ قراردارد. (از اقرب الموارد). نمد زین. (دهار). آب چین. (مهذب الاسماء). خوی چین. عرق گیر. ج، مراشح. (دهار)
مرشحه. (منتهی الارب). ترلیک، یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب). آنچه در زیر ’میثره’ قراردارد. (از اقرب الموارد). نمد زین. (دهار). آب چین. (مهذب الاسماء). خوی چین. عرق گیر. ج، مَراشح. (دهار)
هر چیز که بر زمین رود از سوام و هوام. ج، رواشح. (المنجد). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) : فصیل راشح، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. (ناظم الاطباء)
هر چیز که بر زمین رود از سوام و هوام. ج، رواشح. (المنجد). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) : فصیل راشح، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. (ناظم الاطباء)
تراوش کننده. ترشح کننده، خوی مانندی است که از سنگها برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد). (ناظم الاطباء). ج، رواشح. (المنجد) ، کوهی که بن آن تر باشد. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و صاحب متن اللغه در ذیل رواشح آرد: کوههایی که تر شوند و چه بسا که در بن آنهاآب کمی گرد آید اگر این آب فزونی یابد آن را وشل نامند و اگر همچون خوی در لابلای سنگها جریان یابد راشح خوانده میشود. (از متن اللغه). رجوع به رواشح شود
تراوش کننده. ترشح کننده، خوی مانندی است که از سنگها برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد). (ناظم الاطباء). ج، رواشح. (المنجد) ، کوهی که بن آن تر باشد. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و صاحب متن اللغه در ذیل رواشح آرد: کوههایی که تر شوند و چه بسا که در بن آنهاآب کمی گرد آید اگر این آب فزونی یابد آن را وشل نامند و اگر همچون خوی در لابلای سنگها جریان یابد راشح خوانده میشود. (از متن اللغه). رجوع به رواشح شود
راههای میانه و راست. (منتهی الارب). مقاصد طرق. (اقرب الموارد) (متن اللغه). این کلمه مفرد ندارد مانند محاسن و ملامح. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : خلق را به مواعظ و نصایح خود از مراشد طریق سعادت اعلام دارد. (جوامع الحکایات، ازفرهنگ فارسی معین) ، استواری های محکم وقصدهای ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، جمع واژۀ مرشد و در کتابهای معتبر عربی بدین معنی نیامده است. (فرهنگ فارسی معین)
راههای میانه و راست. (منتهی الارب). مقاصد طرق. (اقرب الموارد) (متن اللغه). این کلمه مفرد ندارد مانند محاسن و ملامح. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : خلق را به مواعظ و نصایح خود از مراشد طریق سعادت اعلام دارد. (جوامع الحکایات، ازفرهنگ فارسی معین) ، استواری های محکم وقصدهای ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، جَمعِ واژۀ مُرشِد و در کتابهای معتبر عربی بدین معنی نیامده است. (فرهنگ فارسی معین)
جمع واژۀ مربح، به معنی منافع و سودها. (غیاث اللغات) (آنندراج). این کلمه مأخوذ از تازی است. (از ناظم الاطباء). مرابح و مربح در فرهنگهای عربی به دسترس ما دیده نشد
جَمعِ واژۀ مربح، به معنی منافع و سودها. (غیاث اللغات) (آنندراج). این کلمه مأخوذ از تازی است. (از ناظم الاطباء). مرابح و مربح در فرهنگهای عربی به دسترس ما دیده نشد
به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هراش شود، قی کننده. (ناظم الاطباء) ؟
به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هراش شود، قی کننده. (ناظم الاطباء) ؟