جدول جو
جدول جو

معنی مراشح - جستجوی لغت در جدول جو

مراشح
(مَ شِ)
جمع واژۀ مرشح. (دستورالاخوان). رجوع به مرشح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرشح
تصویر مرشح
تربیت شده، به تدریج پرورده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراشد
تصویر مراشد
راه های راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراش
تصویر مراش
قی، استفراغ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 552 تن سکنه است. آبش از رود خانه کوسج وینگجه، محصولش غلات و میوه و شغل مردمش زراعت است. آثار قلعه خرابه ای در این ده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نشاط. شادی. (غیاث اللغات). شادمانی وفیرندگی و خرامش. اسم است مصدر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَشْ شَ)
نعت مفعولی است از ترشیح. رجوع به ترشیح شود، آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پروریده. پرورده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرشح کردن، تربیت کردن. بتدریج پروردن:
چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 280).
، چکیده شده، سیراب. (غیاث) ، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب
لغت نامه دهخدا
(مُ رَشْ شِ)
نعت فاعلی از ترشیح. رجوع به ترشیح شود. پرورنده و ادب دهنده. تربیت کننده فرزند و کودک، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، نامزد کننده. کاندیداکننده
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
نعت فاعلی از مصدر ارشاح. رجوع به ارشاح شود، عرق کننده و خوی کننده. (ناظم الاطباء) ، شتر ماده ای که بچۀ وی به رفتار آید. (منتهی الارب). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
مرشحه. (منتهی الارب). ترلیک، یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب). آنچه در زیر ’میثره’ قراردارد. (از اقرب الموارد). نمد زین. (دهار). آب چین. (مهذب الاسماء). خوی چین. عرق گیر. ج، مراشح. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
هر چیز که بر زمین رود از سوام و هوام. ج، رواشح. (المنجد). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) : فصیل راشح، شتربچۀ برفتار آمده با مادر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تراوش کننده. ترشح کننده، خوی مانندی است که از سنگها برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد). (ناظم الاطباء). ج، رواشح. (المنجد) ، کوهی که بن آن تر باشد. ج، رواشح. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و صاحب متن اللغه در ذیل رواشح آرد: کوههایی که تر شوند و چه بسا که در بن آنهاآب کمی گرد آید اگر این آب فزونی یابد آن را وشل نامند و اگر همچون خوی در لابلای سنگها جریان یابد راشح خوانده میشود. (از متن اللغه). رجوع به رواشح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
گل ها که بدان سر خم اندایندتا بویش بیرون نرود. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
راههای میانه و راست. (منتهی الارب). مقاصد طرق. (اقرب الموارد) (متن اللغه). این کلمه مفرد ندارد مانند محاسن و ملامح. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : خلق را به مواعظ و نصایح خود از مراشد طریق سعادت اعلام دارد. (جوامع الحکایات، ازفرهنگ فارسی معین) ، استواری های محکم وقصدهای ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، جمع واژۀ مرشد و در کتابهای معتبر عربی بدین معنی نیامده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ)
حق اندک. (منتهی الارب). گویند: لی عنده مراشه، ای حق صغیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
مراجیح. بردباران. حلماء. (از متن اللغه) ، خرمابنان گرانبار. (آنندراج). مواقیر. نخل های پربار سنگین از بار. (از متن اللغه). رجوع به مراجیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُبِ)
سودگیرنده. ربح گیرنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مرابحه. رجوع به مرابحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مروحه. (دستورالاخوان) (منتهی الارب). رجوع به مروحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربح، به معنی منافع و سودها. (غیاث اللغات) (آنندراج). این کلمه مأخوذ از تازی است. (از ناظم الاطباء). مرابح و مربح در فرهنگهای عربی به دسترس ما دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هراش شود، قی کننده. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
جمع واژۀ مرشف. (متن اللغه). رجوع به مرشف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرشح
تصویر مرشح
خوب ادب یافته و تربیت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراشه
تصویر مراشه
سفید کاری، مزد سفید کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راشح
تصویر راشح
تراوش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بهره گیر بهره ستان سود خوار بهره کار سود گیرنده ربح گیرنده جمع مرابحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوح
تصویر مراوح
جمع مروحه، باد بزن ها جمع مروحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجح
تصویر مراجح
برد باران
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن راه های راست از ساخته های فارسی گویان راهنمایان (راهنما مرشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشح
تصویر مرشح
((مُ رَ شَّ))
تربیت شده، ادب یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابح
تصویر مرابح
((مُ بِ))
سود گیرنده، ربح گیرنده، جمع مرابحین
فرهنگ فارسی معین