جدول جو
جدول جو

معنی مراتع - جستجوی لغت در جدول جو

مراتع
مرتع ها، چراگاه ها، جاهای چریدن حیوانات علف خوارها، جمع واژۀ مرتع
تصویری از مراتع
تصویر مراتع
فرهنگ فارسی عمید
مراتع
(مَ تِ)
جمع واژۀ مرتع، به معنی چراگاه. رجوع به مرتع شود: اشتراک در مراتع نعم و اتحاد میان صنایع و خدم محقق شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم وگوش ندیده و نشنیده و جنس وحوش به غور و نجد چنان مراعی و مراتع نرسیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 11)
لغت نامه دهخدا
مراتع
جمع مرتع، واسترها گاویت ها چراگاه ها جمع مرتع چراگاهها: ... و در خفض عیش و لذت عمر بامن و استنامت و فراغ دل و استقامت حال در آن مراتع و مراعی بی زحمت حافظ و منت راعی بسر میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
مراتع
((مَ تِ))
جمع مرتع، چراگاه ها
تصویری از مراتع
تصویر مراتع
فرهنگ فارسی معین
مراتع
چراگاه ها
تصویری از مراتع
تصویر مراتع
فرهنگ واژه فارسی سره
مراتع
مرتع ها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرات
تصویر مرات
مره ها، بارها، دفعه ها، شماره ها، تعدادها، جمع واژۀ مره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
مرجع ها، محل های بازگشت، جمع واژۀ مرجع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
مربع ها، بارانهای بهاری، جاهای اقامت در فصل بهار، جمع واژۀ مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
مرتبه ها، مقام ها، منزلت ها، پایه ها، بارها، دفعه ها، در تصوف مراحل سلوک، طبقه های ساختمان، جمع واژۀ مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تِ)
جمع واژۀ مرتاج. (منتهی الارب). رجوع به مرتاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربع. (از متن اللغه). رجوع به مربع و مربعه (به معنی چوبی که دو طرف آن بگیرند و با آن بار بر پشت ستور نهند) شود، جمع واژۀ مربع، به معنی باران بهاری. (از اقرب الموارد). رجوع به مربع شود، جمع واژۀ مربع، به معنی اقامتگاه تابستانی و ییلاق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به مربع شود: بستانش حدائق... نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم و گوش ندیده و نشینده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 11) ، جای بارشهای بهار. رجوع به معنی قبلی شود، منزل ها. مکانها. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به معنی سوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مرجع. (منتهی الارب). رجوع به مرجع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ مرصع. (منتهی الارب). رجوع به مرصع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مرضع. (متن اللغه). رجوع به مرضع شود، جمع واژۀ مرضعه. (متن اللغه). رجوع به مرضعه شود، جمع واژۀ مرضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد بدین معنی ’راجع’ و در متن اللغه راجع و مرجع آمده است، رجوع کننده. مراجعه کننده. ج، مراجعین، مراجعان. کسی که از پی کاری آمده است، مراجعت کننده. بازگردنده. ج، مراجعین، مراجعان
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
درجات. طبقات. رتبه ها. جمع واژۀ مرتبه. رجوع به مرتبه شود:
تا طبعها مراتب دارند مختلف
آب است بر زمین و اثیر است بر هوا.
مسعود سعد.
اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4). و چنانکه انبیا را مراتب است. (سندبادنامه ص 6). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363).
مهتران آمدنداز پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش.
نظامی.
، بارها. دفعات.
- به مراتب، به دفعات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین).
- مراتب اعداد، آحاد و عشرات و مآت و الوف است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مرتبه شود.
- مراتب چهارگانه، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. (غیاث اللغات).
- مراتب سته، به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
کودکی را گویند که در شکم مادری باشد که طفل شیرخواره ای هم داشته باشد. (از متن اللغه). رجوع به مراضعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مراعات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربع، جای ها جایباش ها، خانه های بهاری (در یکی از واژه نامه ها این واژه را برابر با باران های بهاری دانسته اند جمع مربع. بارانهای بهاری، جای بارشهای بهار محلهای اقمات در بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
درجات، طبقات، رتبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافع
تصویر مرافع
دادستان، داد گوی (وکیل دادگستری) داد گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتع
تصویر راتع
چرا کننده، چرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
جمع مرجع، محلهای رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
((مَ بِ))
جمع مربع. منازل، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
((مَ تِ))
جمع مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مُ جِ))
در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده، جمع مراجعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مَ جِ))
جمع مرجع
مراجع تقلید: مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند
مراجع قانون: منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است
مراجع قانونی: مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعه افراد به منظور تنظیم روابط افراد با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
بازیابه ها، بن مایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
مرجع ها، منبع ها، ماخذ، ماخذها، آیت اله ها، حضرات عظام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درجات، پایه ها، درجه ها، مراحل، منازل، ارزش ها، رتبه ها، قدرها، امر، قضیه، موضوع، مطلب، بارها، دفعات
فرهنگ واژه مترادف متضاد