جدول جو
جدول جو

معنی مذؤب - جستجوی لغت در جدول جو

مذؤب(مَ ئو)
رجل مذؤب، مردی که در گوسپندان وی گرگ افتاده باشد. (منتهی الارب). گرگ زده. که گرگ در اغنامش افتاده است. (از متن اللغه). ترسیده شده از گرگ و آنکه در گله های وی از گرگ خسارت رسیده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مذؤوب و مذئوب شود، برذون مذؤب، اسب گرفتار به علت ذئبه. (منتهی الارب). اسب مبتلا و گرفتار به بیماری ذئبه. (از متن اللغه). گرفتار بیماری ذئبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذؤوب و مذئوب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ ءُ)
جمع واژۀ ذئب. گرگان، اذیال ناس، طبقۀ پست از مردم. اذناب ناس. سپس روندگان. پس ماندگان. سپس ماندگان. اواخر قوم. مقابل نواصی
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَءْ ءَ)
غلام مذأب، طفل با گیسو. (منتهی الارب). غلامی گیسودراز. (مهذب الاسماء) ، غبیط مذأب، پالان ذوابه دار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رجوع به مذؤب شود
لغت نامه دهخدا
(مِذْ وَ)
آن دیگ که بر آن روغن گدازند و جز آن. (از مهذب الاسماء). ظرفی که در آن چیزی ذوب کنند. (از متن اللغه) ، روغن داغ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مایذاب من الشمع، آنچه ذوب گردد از شمع. (از اقرب الموارد) ، چمچه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَوْ وِ)
آنکه ذوابه و چتر و گیسو برای کودک می سازد و آن را می آراید و زینت می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذویب به معنی ذوابه ساختن. رجوع به تذویب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَوْ وَ)
گداخته شده. آب شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از تذویب. رجوع به تذویب شود
لغت نامه دهخدا