جدول جو
جدول جو

معنی مذعف - جستجوی لغت در جدول جو

مذعف
(مُ عِ)
موت مذعف، مرگ زودکش. (منتهی الارب). ذعاف. مرگ سریع. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه). ذعف. (متن اللغه). موت مهلک سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضعف
تصویر مضعف
ضعیف کننده، سست کننده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
زهر دادن. کسی را زهر خورانیدن. زهر در طعام کردن. سم دادن. مسموم کردن. دواخور کردن. چیزخور کردن
ذعاف. بمردن. هلاک شدن
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ذعاف. سم ّساعت. زهر که در ساعت کشد. زهر مطلق، حیهٌ ذعف اللّعاب، مار در جای کش. مار جابجا کشنده
لغت نامه دهخدا
(ذُ عُ)
جمع واژۀ ذعاف
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَعْ عَ)
ناتوان، دوتاه، مضاعف و متزاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَعْ عِ)
آن که ضعیف میشمارد و سست می پندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
کور ونابینا. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مضعوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
صاحب ستور ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه دارای ستور ضعیف و ناتوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پیشۀ او شایع وکثیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه آب و زمین او زیاده و کثیر باشد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، آنکه به سستی بالا میرود، چیز دوچندان کرده شده، آنکه سست و ضعیف میکند، ضعیف مضعف، سست و ناتوانی که دارای ستور ناتوان باشد، هر چیز که ضعف و سستی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ / عَ)
رجل مضعف، آنکه مستوجب ضعف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که مستوجب ضعف و دوبرابر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
حسی مزعف، چاهک شورآب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چاه که آب شور دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
موت ٌ مزعف، موت شتابکش. مرگ شتابکش، سیف مزعف، شمشیری که زنده نگذارد ضریبۀ خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نعت فاعلی از اسعاف. کمک کننده. یاری کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
واحد مذارف است به معنی مدامع. (از اقرب الموارد). رجوع به مذارف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَرْ رِ)
اشک ریزنده. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف. رجوع به تذریف شود، فزون آینده بر صد. (آنندراج). زائد بر صد. (ناظم الاطباء) : ذرفت علی الماءه، زاد و منه: ها انا الاّن قد ذرّفت علی الخمسین. (اقرب الموارد). رجوع به تذریف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
ترساننده. (آنندراج). خوف دهنده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذعار. رجوع به اذعار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
معترف. مقر. خستو. (یادداشت م-ؤلف). اقرارکننده به حق کسی. (از اقرب الموارد). گردن نهنده به حق کسی. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذعان. رجوع به اذعان شود.
- مذعن شدن، مقر شدن. معترف گشتن. اقرار آوردن.
، منقاد. خاضع. مذعان. (از متن اللغه). که بشتابد در اطاعت و خضوع کند و ذلت نماید و انقیاد آرد. (از اقرب الموارد). مطیع: و یوجب علی کل منهم ان یکون لاوامره مسلماً و باحکامه راضیاً مذعناً. (تاریخ بیهقی ص 299)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طعام مذعوف، طعام زهرآمیخته. (منتهی الارب). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغه). مسموم. (اقرب الموارد) ، دوای زهردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
مذع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مذع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَفْ فَ)
سهم مذفف، تیر سبک شتاب رو. (منتهی الارب). سهم و تیر خفیف سریع. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَفْ فِ)
آنکه بشتاب می کشد خسته را. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذفیف. رجوع به تذفیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نعت فاعلی از ارعاف. رجوع به ارعاف شود. رعاف آور. (یادداشت مرحوم دهخدا). که موجب خون دماغ شدن گردد
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
ذهبوا جذع مذع ، پراکنده شدند در اطراف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به جذع مذع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذعف
تصویر ذعف
زهر خوراندن، زهر زود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضعف
تصویر مضعف
ناتوان کننده
فرهنگ لغت هوشیار