صاحب ستور ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه دارای ستور ضعیف و ناتوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پیشۀ او شایع وکثیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه آب و زمین او زیاده و کثیر باشد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، آنکه به سستی بالا میرود، چیز دوچندان کرده شده، آنکه سست و ضعیف میکند، ضعیف مضعف، سست و ناتوانی که دارای ستور ناتوان باشد، هر چیز که ضعف و سستی آورد. (ناظم الاطباء)
صاحب ستور ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه دارای ستور ضعیف و ناتوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پیشۀ او شایع وکثیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه آب و زمین او زیاده و کثیر باشد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، آنکه به سستی بالا میرود، چیز دوچندان کرده شده، آنکه سست و ضعیف میکند، ضعیف مضعف، سست و ناتوانی که دارای ستور ناتوان باشد، هر چیز که ضعف و سستی آورد. (ناظم الاطباء)
اشک ریزنده. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف. رجوع به تذریف شود، فزون آینده بر صد. (آنندراج). زائد بر صد. (ناظم الاطباء) : ذرفت علی الماءه، زاد و منه: ها انا الاّن قد ذرّفت علی الخمسین. (اقرب الموارد). رجوع به تذریف شود
اشک ریزنده. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف. رجوع به تذریف شود، فزون آینده بر صد. (آنندراج). زائد بر صد. (ناظم الاطباء) : ذرفت علی الماءه، زاد و منه: ها انا الاَّن قد ذَرَّفْت ُ علی الخمسین. (اقرب الموارد). رجوع به تذریف شود
معترف. مقر. خستو. (یادداشت م-ؤلف). اقرارکننده به حق کسی. (از اقرب الموارد). گردن نهنده به حق کسی. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذعان. رجوع به اذعان شود. - مذعن شدن، مقر شدن. معترف گشتن. اقرار آوردن. ، منقاد. خاضع. مذعان. (از متن اللغه). که بشتابد در اطاعت و خضوع کند و ذلت نماید و انقیاد آرد. (از اقرب الموارد). مطیع: و یوجب علی کل منهم ان یکون لاوامره مسلماً و باحکامه راضیاً مذعناً. (تاریخ بیهقی ص 299)
معترف. مقر. خستو. (یادداشت م-ؤلف). اقرارکننده به حق کسی. (از اقرب الموارد). گردن نهنده به حق کسی. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذعان. رجوع به اذعان شود. - مذعن شدن، مقر شدن. معترف گشتن. اقرار آوردن. ، منقاد. خاضع. مذعان. (از متن اللغه). که بشتابد در اطاعت و خضوع کند و ذلت نماید و انقیاد آرد. (از اقرب الموارد). مطیع: و یوجب علی کل منهم ان یکون لاوامره مسلماً و باحکامه راضیاً مذعناً. (تاریخ بیهقی ص 299)
طعام مذعوف، طعام زهرآمیخته. (منتهی الارب). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغه). مسموم. (اقرب الموارد) ، دوای زهردار. (ناظم الاطباء)
طعام مذعوف، طعام زهرآمیخته. (منتهی الارب). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغه). مسموم. (اقرب الموارد) ، دوای زهردار. (ناظم الاطباء)