جدول جو
جدول جو

معنی مذالغ - جستجوی لغت در جدول جو

مذالغ(مَ لِ)
جمع واژۀ مذلغ. رجوع به مذلغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذال
تصویر مذال
درازدامن، دامن دار، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبالغ
تصویر مبالغ
مبلغ ها، اندازه ها و مقادیری از پول، حد رسیدن ها، جای رسیدن ها، حد و نهایت چیزها، جمع واژۀ مبلغ
فرهنگ فارسی عمید
(مِ لَ)
نره. (آنندراج). عوف. عضو تذکیر کلفت دراز بغایت سرخ. اذلغ. اذلغی. (از متن اللغه). رجوع به متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مذل. مذاله. (متن اللغه). رجوع به مذل شود، مذل. مذل. (متن اللغه). رجوع به مذل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دامن فروهشته. (از المعجم). نعت مفعولی است از اذاله. رجوع به اذاله شود، در اصطلاح عروض، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و آن جزو را مذال گویند. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرد بدخنده ، امری ذالغ، کاری بی فائده، امری متذلغ
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رجل مالغ، مرد تباه کار فاسق. ج، ملاّغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تباه کار فاسق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مبلغ. به محاورۀ فارسی مال راگویند. (آنندراج). وجوه. پولها. (فرهنگ فارسی معین). مبلغها و زرهای بسیار. (ناظم الاطباء) :
تا به چهل سال که بالغ شود
خرج سفرهاش مبالغ شود.
نظامی.
، جمع واژۀ مبلغ. بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقدارها. (فرهنگ فارسی معین) : و هم در لحظه دو هزار پری را اسیر کردند و مبالغی ویرانی بکردند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی). وزیر گفت ای پادشاه در آنجا مبالغی بستانهای خوش و آبهای روان پدید آمده است. (جوامعالحکایات). در استماع کلمات آن فرستادگان مبالغ تحامل ایشان را تحمل فرماید. (المعجم چ دانشگاه ص 16). و نهان و آشکارا خود را به بلاد مسلمانان می افکندند خصوصاً از قهستان که مبالغی خلق جلا کردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مبالغه شده و افراط شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
تمام رسنده در کار. (آنندراج). ساعی و جاهد و رنجبر. و هر آنکه در کاری افراط کند و مبالغه نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
داه و کنیز خرامان بناز، در حالی که او را خوار گیرند، و از آن است این مثل: اخیل من مذاله لانهاتهان و هی تبختر. (منتهی الارب) ، درع مذاله، زره درازدامان. ذائله. ذائل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبالغ
تصویر مبالغ
وجوه، پولها، زرهای بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
دامن دراز، دامنه دار : دامن داده، اذالت زیاد کردن ساکنی است بروتد آخر جزو و آن در مستفعلن مستفعلان باشد و آنرا مذال خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذال
تصویر مذال
((مُ))
دامن داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبالغ
تصویر مبالغ
((مَ لِ))
جمع مبلغ، مقدارها، وجوه، پول ها
فرهنگ فارسی معین
مقادیر، مقدارها، اندازه ها، مبلغ ها، وجوه، پولها
فرهنگ واژه مترادف متضاد