جدول جو
جدول جو

معنی مذاقه - جستجوی لغت در جدول جو

مذاقه
(شُ)
چشیدن وآزمودن. (زوزنی). طعم چیزی را درک کردن. ذوق. ذواق. مذاق. (از متن اللغه). رجوع به مذاق و مذاقت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاقه
تصویر ملاقه
قاشق بزرگی که با آن غذا را از دیگ توی کاسه یا بشقاب می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداقه
تصویر مداقه
در حساب دقت کردن، در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
تأنیث مذوق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مذوق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب). مضایقه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملازه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
چشیدن. مذاقه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذاقه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
خسته را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن خسته را. (منتهی الارب). ذف. ذفاف. تذفیف. اذفاف. قتل مجروح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذفاف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ یَ)
بدخو گردیدن شتر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مذارّ شدن ناقه. (از اقرب الموارد). رجوع به مذارّت و نیز رجوع به مذار شود
لغت نامه دهخدا
بوته. بوتقه. بودقه. بوطقه. بوطق. (یادداشت مؤلف). رجوع به بوته شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
تأنیث مذاب. رجوع به مذاب شود: مواد مذابه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سؤال کردن حاجت خود را از کسی. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ داقْ قَ / قِ)
باریک بینی. استقصاء. (یادداشت مؤلف). دقت کردگی. حساب از روی دقت و درستی. (ناظم الاطباء).
- مداقه کردن، دقت کردن و باریک شدن در موضوعی. به دقت وارسی کردن
لغت نامه دهخدا
(شَفْ / شِفْ فَ)
با هم باریکی کردن در حساب، یا عام است. (منتهی الارب). با کسی کار باریک فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به دقت به حساب کسی رسیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مداقه شود، آرد کردن. (منتهی الارب). رجوع به تدقیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
موی و پشم برکنده از پوست. (منتهی الارب). پشم و موی منتتف و برکنده، یا خاص بدانچه که از پوست به هنگام دباغت برکنند. (از متن اللغه) ، گیاه برکندۀ اندک جهت ستور. (منتهی الارب). گیاه مختصری که برای گوسفند از زمین برکنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و گفته اند: المراقه من النبات ما یشبع المال، گیاه به مقداری که ستور را سیر کند. (از اقرب الموارد) ، آنچه که از موی پس از شانه زدن فروریزد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ / قِ)
مأخوذ از تازی، چمچه و ملاغه. (ناظم الاطباء). مصحف ملعقه. کفچۀ طعام. قاشق دراز دسته دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاغه و ملعقه شود.
- امثال:
شتر را با ملاقه آب دادن. (امثال و حکم ج 2 ص 1018)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
داه و کنیز خرامان بناز، در حالی که او را خوار گیرند، و از آن است این مثل: اخیل من مذاله لانهاتهان و هی تبختر. (منتهی الارب) ، درع مذاله، زره درازدامان. ذائله. ذائل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ قَ)
ارض مذرقه، زمین رویانندۀ گیاه ذرق. (ناظم الاطباء). نعت است از اذراق: اذرقت الارض،انبتت الذرق. (از متن اللغه). رجوع به اذراق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مذرق به مذرقهً، انداخت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حقاق. خصومت کردن با کسی، دعوی حق خود کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ نَ)
از ’ش ق ق’، خلاف و دشمنانگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شقاق. (ناظم الاطباء). با یکدیگر خلاف کردن. (ترجمان القرآن). شقاق. مخالفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ضرر رسانیدن مردم، در مشقت انداختن، یک سو شدن به خلاف از ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج). و به همه معانی رجوع به شاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه ازموی و کتان و مانند آن به شانه برافتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دراز و خالص گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ رُ)
حذاق. حذق. سخت زیرک سار شدن. (تاج المصادر بیهقی). زیرک شدن. (دهار). زیرکی. استادی. مهارت. نیک دانی. زیرک ساری. زیرک شدن درکاری. دانائی. حذاقت صبی در قرآن یا عملی از اعمال،آموختن کودک قرآن یا کاری را و زیرک شدن در آن. (منتهی الارب) ، حذاقت شی ٔ، بریدن یا کشیدن آنرا برای بریدن به داس و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
پدر بطنی از ایاد. (منتهی الارب)
نام جد ابی دؤاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
طعام. (مهذب الاسماء). چیزی از طعام: ما عنده حذاقه، نیست نزد او چیزی از طعام. (از منتهی الارب). و رجوع به حذافه شود
لغت نامه دهخدا
اذاقت. چشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلاء). چشاندن، لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). لاغر و نزار کردن. کاهیده کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
دورتک شدن جوی. (منتهی الارب). دور تک شدن جوی و چاه. (از ناظم الاطباء). عمیق شدن چاه. معق. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذاقه
تصویر اذاقه
چشاندن اذاقت
فرهنگ لغت هوشیار
از ملعقه کترا آش کترا (گویش گیلکی) قاشقی بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورده داخل ظرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مذابه در فارسی مونث مذاب: گدازه بخسیده مونث مذاب: مواد مذابه آتشفشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذوقه
تصویر مذوقه
مونث مذوق جمع مذوقات
فرهنگ لغت هوشیار
مداقه در فارسی: باریک بینی دقت کردن در امری (در حساب وجز آن)، دقت باریک بینی
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ قِ))
گرفته شده از «ملعقه» عربی به معنای قاشق بزرگ که با آن غذا را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداقه
تصویر مداقه
((مُ قِّ))
دقت کردن، باریک بینی کردن
فرهنگ فارسی معین