جمع واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها. - مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری. - مصارف شادی، خرج عروسی. - مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها. - مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری. - مصارف شادی، خرج عروسی. - مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
اشک ریزنده. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف. رجوع به تذریف شود، فزون آینده بر صد. (آنندراج). زائد بر صد. (ناظم الاطباء) : ذرفت علی الماءه، زاد و منه: ها انا الاّن قد ذرّفت علی الخمسین. (اقرب الموارد). رجوع به تذریف شود
اشک ریزنده. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف. رجوع به تذریف شود، فزون آینده بر صد. (آنندراج). زائد بر صد. (ناظم الاطباء) : ذرفت علی الماءه، زاد و منه: ها انا الاَّن قد ذَرَّفْت ُ علی الخمسین. (اقرب الموارد). رجوع به تذریف شود
جمع واژۀ معرف و معرف. (اقرب الموارد). ج معرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جمع واژۀ معرفه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به معرفه شود، جمع واژۀ معرفه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) : توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506). ز رهروان معارف منم در این عالم بود مرا ز خصایص در این هزار خصال. سنائی. - وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی. ، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَعرَف و مَعرِف. (اقرب الموارد). ج ِمَعرَف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جَمعِ واژۀ مَعرَفَه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مَعرَفَه شود، جَمعِ واژۀ مَعرِفَه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) : توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506). ز رهروان معارف منم در این عالم بود مرا ز خصایص در این هزار خصال. سنائی. - وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی. ، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ ذراع. (از متن اللغه). رجوع به ذراع شود، نواحی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت. (از منتهی الارب). مذاریع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مزالف. (اقرب الموارد). براغیل. بلاد بین ریف و بر، مانند انبار و قادسیه. (از متن اللغه) ، ده های گرداگرد شهر که در وی کشت و باغ باشد. (منتهی الارب). دهات کوچک گرد شهر. مذاریع. (متن اللغه) ، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب). نخلستان نزدیک خانه ها. (از اقرب الموارد) ، قوائم ستور. (منتهی الارب) (از متن اللغه). دست و پای ستور که بدان می پیماید زمین را. (از متن اللغه)
جَمعِ واژۀ ذراع. (از متن اللغه). رجوع به ذراع شود، نواحی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت. (از منتهی الارب). مذاریع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مزالف. (اقرب الموارد). براغیل. بلاد بین ریف و بر، مانند انبار و قادسیه. (از متن اللغه) ، ده های گرداگرد شهر که در وی کشت و باغ باشد. (منتهی الارب). دهات کوچک گرد شهر. مذاریع. (متن اللغه) ، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب). نخلستان نزدیک خانه ها. (از اقرب الموارد) ، قوائم ستور. (منتهی الارب) (از متن اللغه). دست و پای ستور که بدان می پیماید زمین را. (از متن اللغه)