- مدیری (مُ)
مدیر بودن. مدیریت. (فرهنگ فارسی معین)
معنی مدیری - جستجوی لغت در جدول جو
- مدیری
در تازی نیامده سالاری مدیر بودن مدیریت: مدیری مدرسه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کار فرمان فر سالار مدیره در فارسی مونث مدیر: راینیتار سالار راستار مونث مدیر. یا هیات (هیئت مدیره)، هیاتی که شرکت بانک: جمعیت یا موسسه ای را اداره کند
در تازی نیامده بد بختی بخت برگشتگی در تازی نیامده چاره اندیشی چاره گری راهنمایی بدبختی بد اقبالی: خدای عزوجل مارا چنین روزگار منمایاد و از چنین مدبری دور دارد خ... تدبیر رای زنی
در تازی نیامده گردی گرد گونگی گردی تدویر: و رکنها درمالیده است تا به مدوری مایل است
تدبیر، کیاست، ریاست، تمشیت
