جدول جو
جدول جو

معنی مدیحه - جستجوی لغت در جدول جو

مدیحه
شعر ستایشی
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
فرهنگ فارسی عمید
مدیحه(مَ حَ)
مدیح. (ناظم الاطباء). رجوع به مدیحت و مدیحه شود
لغت نامه دهخدا
مدیحه(مَحَ / حِ)
مدیح. مدح. ستایش. ثنا. آفرین. مدحت. ج، مدایح، سخن یا شعری که درتوصیف و تمجید ممدوحی گویند یا نویسند یا خوانند
لغت نامه دهخدا
مدیحه
ثنا، آفرین، مدحت، ستایش
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
فرهنگ لغت هوشیار
مدیحه((مَ حِ))
ستایش، جمع مدایح
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
فرهنگ فارسی معین
مدیحه
آفرین، ستایش، مدیح، منقبت
متضاد: هجویه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدینه
تصویر مدینه
(دخترانه)
شهر، نام شهری در عربستآنکه پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدیسه
تصویر مدیسه
(دخترانه)
نام روستایی در استان اصفهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
(دخترانه)
زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن
مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
ملیح، نمک دار، گندمگون، خوب صورت، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
(مِ سِیْ یِ)
رودباری است نزدیک مرالظهران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
شهری است (به عربستان) خوش ومردم بسیار و روضه مقدس پیغمبر (ص) با بسیار صحابه آنجاست و از نواحی وی سنگ فسان خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم). از شهرهای مهم عربستان سعودی است. این شهر پس از مهاجرت پیغامبر اسلام از مکه بدانجا، موقعیت خاصی پیدا کرد و نامش از یثرب به مدینه النبی تبدیل یافت مرقد حضرت رسول در این شهر است و مطاف و زیارتگاه مسلمانان جهان است. شهر مدینه 50 هزار تن جمعیت دارد. فاصله آن تا بحر احمر 175 کیلومترو با جده 425 کیلومتر است. مدینه در واحه ای قرار گرفته که آب آن نسبهً فراوان است. بدین جهت میوه و غلات فراوان در آنجا کاشته میشود. در عصر پیغمبر و ابوبکر و عمر و عثمان و آغاز خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) پیش از آنکه آن حضرت کوفه را مقر حکومت سازد، مرکز خلافت اسلامی بود. در حکومت امویان حکام مدینه از جانب خلیفه تعیین می شدند و در عصر عباسی نیز تا سال 248 هجری قمری که محمد بن عبداﷲ طاهر از جانب المستعین به حکومت آن شهر تعیین شده بود جزء متصرفات عباسیان بشمار می آمد از سال 250 تا سال 923 که حکومت عثمانی آن شهر را تصرف کرد علویان از خانوادۀ بنوالاحیضر و بنومهنا حکومت آنجا را بدست گرفتند. در سال 1219 وهابیان آن را تصرف کردند لکن محمد علی والی مصر به سال 1227 آن شهر را از ایشان پس گرفت. در سال 1335 هجری قمری نیروهای شریف مکه بر آنجا دست یافتند و در سال 1343 هجری قمری (1924 میلادی) ابن سعود آن را تصرف کرد و جزو دولت عربستان سعودی گردید. نام های دیگر مدینه عبارت است از: مدینهالسماء. مدینۀ مشرفه. مدینهالرسول. مدینهالنبی. مدینۀ منوره. مدینۀ طیبه. مدینۀ مکرمه. حرم الرسول. دارالهجره. قریهالانصار. اثرب. یثرب. یندد. تید. نیدد. نیدر. موفیه. بحیره. طیبه. مسکینه. طابه. محبه. محبوبه. مجببه. حبیبه. مرحومه:
فرخ و فرخنده و مبارک چونانک
آمدن مصطفی بر اهل مدینه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ / دِ)
مدیده. تأنیث مدید
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
تأنیث مدیر: مدیرۀ مدرسه، مدیرۀ دبستان، هیأت مدیره. رجوع به مدیر شود.
- هیأت مدیره، گروهی که وظیفۀ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده دارند
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنۀ سرخ در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
یک گیسو، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، مسایح
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ حَ)
تأنیث مسیح. رجوع به مسیّح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
شهر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب). شهرستان. (دستور اللغه) (منتهی الارب). شهر بزرگ. (دستور الاخوان). شارستان. (مهذب الاسماء). ج، مداین، مدائن، مدن:
نگه کن تا کجا بودی و اینجا
که آوردت در این بی در مدینه.
ناصرخسرو.
در بود مر مدینه علم رسول را
زیرا جز او نبود سزای امانتش.
ناصرخسرو.
آمدن صاحب اجل به سرایش
بر همه اصحاب کوی و قصر و مدینه.
سوزنی.
در مدینۀ قدس مریم یافتم
در حظیره انس حوا دیده ام.
خاقانی.
سعدی به عشقبازی خوبان علم نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینه ای.
سعدی.
، پرستار. (مهذب الاسماء). داه. (منتهی الارب). تأنیث مدین. رجوع به مدین شود، قلعه. رجوع به معنی اول شود، شهر مبنی بر معظم زمین. (منتهی الارب). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
گوسپند بیمار و تخمه زده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
ارض مدیمه، زمین باران پیوسته رسیده. (منتهی الارب). ما اصابته الدیمه. گویند: مکان مدیم و ارض مدیمه. (ازاقرب الموارد). مدیمه، زمینی که دیمه - باران آرام اما متوالی - بر آن باریده باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مدیمه. (متن اللغه). رجوع به مدیم و مدیمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
ارض مدیکه، زمین خروسناک. (منتهی الارب). مداکه. کثیرهالدیکه. (اقرب الموارد). که خروس فراوان در آن باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مدیحه. مدیحه. مدح. مدیح. ستایش. رجوع به مدیحه شود:
زآنکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ حَ)
رمل مدبحه، ریگ تودۀ کوژ. (منتهی الارب). حدباء. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، مدابح
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
انقراقون. خرم. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ)
تأنیث مدید. رجوع به مدید شود
لغت نامه دهخدا
ملحیه در فارسی مونث ملیح و نامی برای زنان مونث ملیح، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیده
تصویر مدیده
مونث مدید
فرهنگ لغت هوشیار
کار فرمان فر سالار مدیره در فارسی مونث مدیر: راینیتار سالار راستار مونث مدیر. یا هیات (هیئت مدیره)، هیاتی که شرکت بانک: جمعیت یا موسسه ای را اداره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر پیامبران (ص) در عربستان صعودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیحه
تصویر ملیحه
((مَ حَ))
زن با نمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
((مَ نِ))
شهر، جمع مدن، مداین
مدینه فاضله: آرمان شهر
فرهنگ فارسی معین
بلد، شهر، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شهر مدینه در خواب، بر شش وجه تعبیر میشود: خیر، آرامی و آسایش، مغفرت، رحمت، نجات و خوشی و رفاه زندگی. خالد بن علی بن محد العنبری
فرهنگ جامع تعبیر خواب