مدونه. تأنیث مدون است به معنی ثبت دفتر و دیوان شده. به صورت دفتر و دیوان درآمده. تدوین شده. ج، مدونات: این کتاب که من تصنیف می کنم اگر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی از فنون آداب و صنوف اشعار مدونه بسیار آسان تر بودی. (تاریخ قم ص 14 از فرهنگ فارسی معین)
مدونه. تأنیث مدون است به معنی ثبت دفتر و دیوان شده. به صورت دفتر و دیوان درآمده. تدوین شده. ج، مدونات: این کتاب که من تصنیف می کنم اگر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی از فنون آداب و صنوف اشعار مدونه بسیار آسان تر بودی. (تاریخ قم ص 14 از فرهنگ فارسی معین)
به لغت زند و پازند مینو را گویند که بهشت باشد و به عربی جنت خوانند. (برهان قاطع). این همان کلمه پهلوی مینوک (مینو) است که به قرائت سنتی به صور دیگر درآمده. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
به لغت زند و پازند مینو را گویند که بهشت باشد و به عربی جنت خوانند. (برهان قاطع). این همان کلمه پهلوی مینوک (مینو) است که به قرائت سنتی به صور دیگر درآمده. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
ارض مدبوله، زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دبل و دبول. رجوع به دبول شود
ارض مدبوله، زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دَبل و دبول. رجوع به دبول شود
گردانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (زوزنی). گردانیدن روزگار را. (از منتهی الارب) (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). تصریف. تصریف ایام. (اقرب الموارد). فی القرآن: و تلک الایام نداولها بین الناس، ای نصرفها بینهم ندیل لهؤلاء تاره و لهؤلاء اخری. (اقرب الموارد). جعلها لقوم مره و اخری لاخرین. (متن اللغه). دست به دست دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (دستور الاخوان). چیزی را دست به دست رد کردن. (از اقرب الموارد)
گردانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (زوزنی). گردانیدن روزگار را. (از منتهی الارب) (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). تصریف. تصریف ایام. (اقرب الموارد). فی القرآن: و تلک الایام نداولها بین الناس، ای نصرفها بینهم ندیل لهؤلاء تاره و لهؤلاء اخری. (اقرب الموارد). جعلها لقوم مره و اخری لاخرین. (متن اللغه). دست به دست دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (دستور الاخوان). چیزی را دست به دست رد کردن. (از اقرب الموارد)
ساعت شمسی. ساعت شمسیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ساعت آفتابی. شاخص. ابزاری که دارای یک تیغه یا میلۀ عمودی است و این تیغه یا میله در مرکز صفحه ای مدور افقی استوار شده و بوسیلۀ سایه ای که بر اثر تابش نور آفتاب از این تیغه یا میله حاصل می شود و بر روی صفحه میافتد ساعت را مشخص میکند. (از دایره المعارف کیه)
ساعت شمسی. ساعت شمسیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ساعت آفتابی. شاخص. ابزاری که دارای یک تیغه یا میلۀ عمودی است و این تیغه یا میله در مرکز صفحه ای مدور افقی استوار شده و بوسیلۀ سایه ای که بر اثر تابش نور آفتاب از این تیغه یا میله حاصل می شود و بر روی صفحه میافتد ساعت را مشخص میکند. (از دایره المعارف کیه)
مبوله: و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، میل برای بیرون کردن بول. (شیخ الرئیس ابوعلی سینا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قاثاطیر. (بحر الجواهر). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان. (ناظم الاطباء). ظرف شاش. شاشدانی. گلدان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مبوله: و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، میل برای بیرون کردن بول. (شیخ الرئیس ابوعلی سینا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قاثاطیر. (بحر الجواهر). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان. (ناظم الاطباء). ظرف شاش. شاشدانی. گلدان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سرگشته و بیخود. (آنندراج). اندوهگین و ملول و سرگشته وحیران و بیخود شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توله شود
سرگشته و بیخود. (آنندراج). اندوهگین و ملول و سرگشته وحیران و بیخود شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توله شود
مدونه در فارسی مونث مدون نپیکنیده گرد آوریده مونث مدون: این کتاب که من تصنیف میکنم اگر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی از فنون آداب و صنوف اشعار مدونه بسیار آسانتر بودی جمع مدونات
مدونه در فارسی مونث مدون نپیکنیده گرد آوریده مونث مدون: این کتاب که من تصنیف میکنم اگر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی از فنون آداب و صنوف اشعار مدونه بسیار آسانتر بودی جمع مدونات
مدخوله در فارسی مونث مدخول: مرد دیده شوی دیده، درونیده، زن لاغر، زن تبه مغز، مخ میان پوسیده خرما بن میان پوسیده مونث مدخول. داخل شده، زنی که در عقل وی فساد بود، زن لاغر، خرمابن میان پوسیده، زن شوهر دیده غیر باکره جمع مدخولات
مدخوله در فارسی مونث مدخول: مرد دیده شوی دیده، درونیده، زن لاغر، زن تبه مغز، مخ میان پوسیده خرما بن میان پوسیده مونث مدخول. داخل شده، زنی که در عقل وی فساد بود، زن لاغر، خرمابن میان پوسیده، زن شوهر دیده غیر باکره جمع مدخولات