جدول جو
جدول جو

معنی مدهمق - جستجوی لغت در جدول جو

مدهمق
(مُ دَ مَ)
قدح مدهمق، تیر لطیف و هموار و نیک راست و پاک از عیوب. (منتهی الارب). تیر راست مستوی بی عیب. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، قدح مدهمق، تیر شکافته. (منتهی الارب). مشقّق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، کتاب مدهمق، نیک و پاکیزه. (منتهی الارب) ، وتر مدهمق، زه نرم. (منتهی الارب). لین. (از متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت است از دهمقه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ دَ مَ)
امر مدهمس، کارپوشیده. (منتهی الارب). مستور. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). گویند: امر مدهمس و منهمس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
زیاده کننده در خبری. (آنندراج) ، پیری که بندی وار رود و گام نزدیک با شتاب نهنده. (آنندراج). رجوع به دهمجه و نیز رجوع به دهامج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دِ)
شکننده و برندۀ چیزی. (از آنندراج). نعت فاعلی است از دهدقه و دهداق. رجوع به دهدقه شود، گوشت پاره که از جوشش دیگ گرد گردد. (آنندراج) : دهدقت البضعه فی القدر، دارت مع الغلیان. (از متن اللغه). رجوع به دهدقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
اندوهگین کننده. (ناظم الاطباء) : ادهمه، سائه، ارغمه. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ادهام. رجوع به ادهام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَهَْ هَِ)
آتش سیاه کننده دیگ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدهیم. رجوع به تدهیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ هََ)
شکسته. (منتهی الارب). مکسر. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، افشرده. (منتهی الارب). معتصر. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، مضیق. (متن اللغه). نعت مفعولی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
پرکننده جام. (آنندراج). نعت فاعلی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود، سخت ریزندۀ آب. (آنندراج). خالی کننده جام. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَمْ مِ)
درآورندۀ چیزی در چیزی. داخل کننده. نعت فاعلی است از تدمیق، پوشندۀ خمیر به آرد تا خمیر به دست نچسبد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نعت فاعلی است از تدمیق. رجوع به تدمیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مْمَ)
پست سائیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا