منسوب است به مدینه که به معنی شهر است عموماً و شهر یثرب خصوصاً. و در نسبت به مدینه خلاف است که مدنی باید گفت ویا مدینی و اقوال صرفیان و لغویان و نسابه ها در این باره مضطرب است. مؤلف لسان العرب یکبار گوید مدینه حصنی است که در وسط زمینی بنا شده و هر زمینی که در وسط آن حصنی سازند مدینه است و نسبت بدان مدینی است و بار دیگر هنگام ذکر مدینهالرسول گوید اگر مرد و یاجامه را بدین شهر نسبت کنند مدنی است و اگر پرنده ومانند آن را نسبت دهند مدینیه و گویند حمامه مدینیهو جاریه مدینیه و از قول کسی که بدو اطمینان ندارد آورده است که اگر نسبت به مدینهالرسول باشد، مدنی باید گفت و اگر به مدینهالمنصور (بغداد) نسبت دهند مدینی گویند و نسبت به مدائن کسری مدائنی است. ولی سمعانی نسبت به مدینه را خواه مدینهالرسول، خواه بغدادو خواه مدینۀ اصفهان یا نیشابور و جز آن ها مدینی گرفته است. رجوع به ریحانه الادب ذیل همین مدخل شود
منسوب است به مدینه که به معنی شهر است عموماً و شهر یثرب خصوصاً. و در نسبت به مدینه خلاف است که مدنی باید گفت ویا مدینی و اقوال صرفیان و لغویان و نسابه ها در این باره مضطرب است. مؤلف لسان العرب یکبار گوید مدینه حصنی است که در وسط زمینی بنا شده و هر زمینی که در وسط آن حصنی سازند مدینه است و نسبت بدان مدینی است و بار دیگر هنگام ذکر مدینهالرسول گوید اگر مرد و یاجامه را بدین شهر نسبت کنند مدنی است و اگر پرنده ومانند آن را نسبت دهند مدینیه و گویند حمامه مدینیهو جاریه مدینیه و از قول کسی که بدو اطمینان ندارد آورده است که اگر نسبت به مدینهالرسول باشد، مدنی باید گفت و اگر به مدینهالمنصور (بغداد) نسبت دهند مدینی گویند و نسبت به مدائن کسری مدائنی است. ولی سمعانی نسبت به مدینه را خواه مدینهالرسول، خواه بغدادو خواه مدینۀ اصفهان یا نیشابور و جز آن ها مدینی گرفته است. رجوع به ریحانه الادب ذیل همین مدخل شود
باشندۀ شهر. (از غیاث اللغات). شهری. شهرباش. حضری. مدری. قراری. ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی. (یادداشت مؤلف). اهل شهر. منسوب به مدینه به معنی شهر، مربوط به شهر. شهری: تعلیمات مدنی، منسوب به مدینهالرسول. مربوط به مدینه الرسول: ای مدنی برقع مکی نقاب سایه نشین چند بود آفتاب. نظامی. ، خوش طبع. صاحب سلیقه. مقابل دهاتی. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، نام قسمی خط عربی. الف های این خط به سوی دست راست کج می شده و در شکل این خط خفتگی کمی بوده است. (ابن الندیم، از یادداشت مؤلف)
باشندۀ شهر. (از غیاث اللغات). شهری. شهرباش. حضری. مدری. قراری. ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی. (یادداشت مؤلف). اهل شهر. منسوب به مدینه به معنی شهر، مربوط به شهر. شهری: تعلیمات مدنی، منسوب به مدینهالرسول. مربوط به مدینه الرسول: ای مدنی برقع مکی نقاب سایه نشین چند بود آفتاب. نظامی. ، خوش طبع. صاحب سلیقه. مقابل دهاتی. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، نام قسمی خط عربی. الف های این خط به سوی دست راست کج می شده و در شکل این خط خفتگی کمی بوده است. (ابن الندیم، از یادداشت مؤلف)