باشندۀ شهر. (از غیاث اللغات). شهری. شهرباش. حضری. مدری. قراری. ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی. (یادداشت مؤلف). اهل شهر. منسوب به مدینه به معنی شهر، مربوط به شهر. شهری: تعلیمات مدنی، منسوب به مدینهالرسول. مربوط به مدینه الرسول: ای مدنی برقع مکی نقاب سایه نشین چند بود آفتاب. نظامی. ، خوش طبع. صاحب سلیقه. مقابل دهاتی. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، نام قسمی خط عربی. الف های این خط به سوی دست راست کج می شده و در شکل این خط خفتگی کمی بوده است. (ابن الندیم، از یادداشت مؤلف)