تیری که بر آن سرخی خون باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب). یا تیری که بر آن خون چفسیده خشک گردیده. (منتهی الارب) ، نیک سرخ از اسب و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ احمر. هر چیز شدیدالحمره. سرخ سرخی. (از متن اللغه)
تیری که بر آن سرخی خون باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب). یا تیری که بر آن خون چفسیده خشک گردیده. (منتهی الارب) ، نیک سرخ از اسب و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ احمر. هر چیز شدیدالحمره. سرخ سرخی. (از متن اللغه)
همدمی مشهدی. به صنعت کاسه گری منسوب است. این مطلع از اوست: بی رخت ماتم غمی دارم ماتمی و چه ماتمی دارم. (از مجالس النفائس میر علیشیر ص 79 از ترجمه فارسی). وی در قرن نهم هجری میزیسته است
همدمی مشهدی. به صنعت کاسه گری منسوب است. این مطلع از اوست: بی رخت ماتم غمی دارم ماتمی و چه ماتمی دارم. (از مجالس النفائس میر علیشیر ص 79 از ترجمه فارسی). وی در قرن نهم هجری میزیسته است
هم دمی. همدم شدن. یار بودن. دوستی. مهربانی. هم نفسی. همنشینی. مصاحبت: ای صبا طرف در گلستان کن همدمی با هزاردستان کن. سیدحسن غزنوی. بگذار مرا در این خرابی کز من دم همدمی نیابی. نظامی. از سر همدمی و همسالی نشدی یک زمان از او خالی. نظامی. گفتم از همدمی و هم کیشی نامها را بود به هم خویشی. نظامی. - همدمی کردن، موافقت. همکاری کردن: چرا مر اهل عصیان را به عصیان همدمی کردی نرفتی یک قدم با اهل ایمان در ره ایمان. ناصرخسرو
هم دمی. همدم شدن. یار بودن. دوستی. مهربانی. هم نفسی. همنشینی. مصاحبت: ای صبا طرف در گلستان کن همدمی با هزاردستان کن. سیدحسن غزنوی. بگذار مرا در این خرابی کز من دم همدمی نیابی. نظامی. از سر همدمی و همسالی نشدی یک زمان از او خالی. نظامی. گفتم از همدمی و هم کیشی نامها را بود به هم خویشی. نظامی. - همدمی کردن، موافقت. همکاری کردن: چرا مر اهل عصیان را به عصیان همدمی کردی نرفتی یک قدم با اهل ایمان در ره ایمان. ناصرخسرو
دمدمی مزاج. آنکه بر امری ثبات نورزد. آنکه هر ساعت رأی مخالف رأی پیشین دارد. آنکه بر قولی نپاید و زود تغییر عقیده دهد. بلهوس. متلون. متردد. دودل. (یادداشت مؤلف). در لهجۀ امروز آذربایجان چنین شخص را دمدمکی گویند، این وقت و همین دم. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
دمدمی مزاج. آنکه بر امری ثبات نورزد. آنکه هر ساعت رأی مخالف رأی پیشین دارد. آنکه بر قولی نپاید و زود تغییر عقیده دهد. بلهوس. متلون. متردد. دودل. (یادداشت مؤلف). در لهجۀ امروز آذربایجان چنین شخص را دمدمکی گویند، این وقت و همین دم. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)