آفت زده دماغ. (منتهی الارب). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ. (ناظم الاطباء). دمیغ. مدمغ. احمق. (از متن اللغه) ، سرشکسته. (منتهی الارب). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود
آفت زده دماغ. (منتهی الارب). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ. (ناظم الاطباء). دمیغ. مدمغ. احمق. (از متن اللغه) ، سرشکسته. (منتهی الارب). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود
ترید و آبگوشت. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات سال 2 شمارۀ 1). غذای چرب کرده شده. (فرهنگ فارسی معین) : دمغ الثریده بالدسم، لبقها به. (متن اللغه). نعت مفعولی است از تدمیغ. رجوع به تدمیغ شود، احمق. (قاموس، از یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). احمقی که خود را دانا داند. گویا بدین معنی منحوت فارسی زبانان باشد. (یادداشت مؤلف). متفرعن و خودپسندو متکبر. (ناظم الاطباء). کسی که دماغ تکبر و نخوت دارد. پرنخوت. متکبر. (فرهنگ فارسی معین) : این سخن پایان ندارد بازگرد سوی فرعون مدمغ تا چه کرد. مولوی. رغم انفم گیردم او هر دو گوش کای مدمغ چونش میپوشی بپوش. مولوی. کاین مدمغ بر که می خندد عجب اینت باطل اینت پوسیده سکب. مولوی
ترید و آبگوشت. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات سال 2 شمارۀ 1). غذای چرب کرده شده. (فرهنگ فارسی معین) : دمغ الثریده بالدسم، لبقها به. (متن اللغه). نعت مفعولی است از تدمیغ. رجوع به تدمیغ شود، احمق. (قاموس، از یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). احمقی که خود را دانا داند. گویا بدین معنی منحوت فارسی زبانان باشد. (یادداشت مؤلف). متفرعن و خودپسندو متکبر. (ناظم الاطباء). کسی که دماغ تکبر و نخوت دارد. پرنخوت. متکبر. (فرهنگ فارسی معین) : این سخن پایان ندارد بازگرد سوی فرعون مدمغ تا چه کرد. مولوی. رغم انفم گیردم او هر دو گوش کای مدمغ چونش میپوشی بپوش. مولوی. کاین مدمغ بر که می خندد عجب اینت باطل اینت پوسیده سکب. مولوی
بعیر مدموع، شتر که بر رخسارۀ او دمع یا دماع باشد. (منتهی الارب). شتری که زیر چشم وی داغ کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). که بر مجرای دمع و آب شیب رخسارش داغ نهاده باشند. موسوم بالدمع. (از اقرب الموارد)
بعیر مدموع، شتر که بر رخسارۀ او دمع یا دماع باشد. (منتهی الارب). شتری که زیر چشم وی داغ کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). که بر مجرای دمع و آب شیب رخسارش داغ نهاده باشند. موسوم بالدُمُع. (از اقرب الموارد)
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
مطلی. (متن اللغه). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی) ، احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ. (منتهی الارب) ، سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن. (منتهی الارب). بغایت فربهی رسیده ممتلی از گوشت و چربی. (از متن اللغه) ، بارکرده از شتر و جز آن. (ناظم الاطباء). گران بارکرده شده. (فرهنگ خطی). شتر که بار سنگین بر آن نهاده باشند. (از اقرب الموارد)
مطلی. (متن اللغه). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی) ، احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ. (منتهی الارب) ، سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن. (منتهی الارب). بغایت فربهی رسیده ممتلی از گوشت و چربی. (از متن اللغه) ، بارکرده از شتر و جز آن. (ناظم الاطباء). گران بارکرده شده. (فرهنگ خطی). شتر که بار سنگین بر آن نهاده باشند. (از اقرب الموارد)
گول نادان فارسی گویان گمان کرده اند که دماغ یا دماک تازی است و مدمغ پیوندی دارد با آن شگفت آن که در برهان قاطع نیز برابر واژه گرانسرآمده است: (به معنی متکبر و مدمغ باشد) مولانا در مثنوی این واژه را به درستی و برابر با گول یا نادان به کار برده است: رغم انفم گیردم او هر دو گوش - کای مدمغ چونش می پوشی به پوش نرم کننده اشکنه: به چرب غذای چرب کرده شده، کسی که دماغ (تکبر) و نخوت دارد پر نخوت متکبر: گران سر... بمعنی متکبر و مدمغ باشد: رغم انفم گیردم او هر دو گوش کای مدمغ، چونش می پوشی بپوش. (مثنوی) توضیح این کلمه بمعنی اخیر در عربی مستعمل نیست و فارسی زبانان از دماغ عربی ساخته اند. در عربی مدموغ بمعنی نزدیک بدان استعمال میشود
گول نادان فارسی گویان گمان کرده اند که دماغ یا دماک تازی است و مدمغ پیوندی دارد با آن شگفت آن که در برهان قاطع نیز برابر واژه گرانسرآمده است: (به معنی متکبر و مدمغ باشد) مولانا در مثنوی این واژه را به درستی و برابر با گول یا نادان به کار برده است: رغم انفم گیردم او هر دو گوش - کای مدمغ چونش می پوشی به پوش نرم کننده اشکنه: به چرب غذای چرب کرده شده، کسی که دماغ (تکبر) و نخوت دارد پر نخوت متکبر: گران سر... بمعنی متکبر و مدمغ باشد: رغم انفم گیردم او هر دو گوش کای مدمغ، چونش می پوشی بپوش. (مثنوی) توضیح این کلمه بمعنی اخیر در عربی مستعمل نیست و فارسی زبانان از دماغ عربی ساخته اند. در عربی مدموغ بمعنی نزدیک بدان استعمال میشود