جدول جو
جدول جو

معنی مدعوکه - جستجوی لغت در جدول جو

مدعوکه
(مَ کَ)
ارض مدعوکه، زمینی که به علت کثرت مردم و مواشی کثیف و به فضولات مواشی آلوده شده و ناخوشایند باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تأنیث مدعوک. رجوع به مدعوک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدخوله
تصویر مدخوله
زن شوهردیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ)
مؤنث مسلوک. رجوع به مسلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تأنیث مسکوک. زده شده. مضروب. و رجوع به مسکوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تأنیث محکوک. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکوک شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
قطعه ای از کدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کو کَ)
زمین برابر بی نشیب و فراز که گیاه شوره و رمث رویاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدعوکه لااسناد لها. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ / کِ)
مأخوذ ازتازی، هر چیز واگذاشته شده و ترک شده و ساقط گشته. (ناظم الاطباء).
- اموال متروکه، چیزهائی که از شخص مرده باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء).
و رجوع به متروک و متروکات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ / وِ)
مدعوه. تأنیث مدعو. رجوع به مدعوه و مدعو شود، موسومه. خوانده شده. نامیده: پس به قریۀ مدعوه انارک فرودآمدند. (تاریخ قم ص 261)
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ)
دعوت شده. خوانده شده. تأنیث مدعوّ. رجوع به مدعو شود، موسومه. رجوع به مدعوه و مدعو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جائی که مردمان در آن بسیار توقف کنند واز بسیاری مال و کمیز و پشک فاسد گشته و ناپسند شده باشد. مدعوکه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدعوکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَعْ وَ کَ)
جنگ و کشش و گویند ترکتهم فی معوکه، ای قتال. (منتهی الارب). جنگ و قتال. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مبعوثه در فارسی مونث مبعوث و بر گزیده نماینده بر گزیده مونث مبعوث: وکلای مبعوثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدهوشه
تصویر مدهوشه
مدهوشه در فارسی مونث مدهوش بنگرید به مدهوش مونث مدهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوکه
تصویر معوکه
جنگ، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوکه در فارسی مونث مشکوک بنگرید به مشکوک مونث مشکوک، جمع مشکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعومه
تصویر مطعومه
مونث مطعوم، جمع مطعومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوکه
تصویر مسکوکه
مسکوکه در فارسی مونث مسکوک پرشیان مونث مسکوک، جمع مسکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوکه
تصویر مسلوکه
اسم مونث مسلوک، طرق مسلوکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعوده
تصویر مسعوده
مونث مسعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیونه
تصویر مدیونه
مونث مدیون بدهکار نیشک مونث مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوبه
تصویر مرعوبه
مونث مرعوب جمع مرعوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
مدخوله در فارسی مونث مدخول: مرد دیده شوی دیده، درونیده، زن لاغر، زن تبه مغز، مخ میان پوسیده خرما بن میان پوسیده مونث مدخول. داخل شده، زنی که در عقل وی فساد بود، زن لاغر، خرمابن میان پوسیده، زن شوهر دیده غیر باکره جمع مدخولات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدعو، فرا خواندگان مهمانان ماهمانان جمع مدعو در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
مدفونه در فارسی مونث مدفون: بنگرید به مدفون مونث مدفون جمع مدفونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوکه
تصویر محکوکه
مونث محکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعوله
تصویر مجعوله
مجعوله در فارسی: بر ساخته مونث مجعول جمع مجعولات
فرهنگ لغت هوشیار
مدفوعه در فارسی مونث مدفوع: بنگرید به مدفوع مونث مدفوع جمع مدفوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدعوین
تصویر مدعوین
میهمانان، فراخواندگان
فرهنگ واژه فارسی سره