جدول جو
جدول جو

معنی مدعوج - جستجوی لغت در جدول جو

مدعوج
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب). مجنون. (متن اللغه) (اقرب الموارد). که به دعجاء و جنون مبتلا شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معوج
تصویر معوج
کج، خمیده، ناراست، کج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شکم کفانیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرس معوج، اسب تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
کج و ناراست. (آنندراج). کج و خمیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وِ)
کج کننده، مرصعکننده با عاج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَج ج)
کج و ناراست. (غیاث). خمیده وکج و ناراست. (ناظم الاطباء). آنچه به خودی خود خمیده و کج شده باشد. (از اقرب الموارد) : و اما گونۀ دیگر است از ساعتها، او را معوج خوانند ای کژ و این آن است که هریکی از روز و شب بدو همیشه دوازده ساعت بود. (التفهیم ص 70) ، کسی که سلیقۀ وی کژو ناراست باشد. (ناظم الاطباء). دارای سلیقۀ کج: از هوس عشق مدایح او خاطر سقیم و طبع معوج را سیر مستقیم پدید آید. (لباب الالباب چ نفیسی ص 14)
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوو)
خواهانی نموده شده. خوانده شده. (آنندراج). دعوت شده. طلبیده. مهمان و کسی که آن را برای اطعام خوانده باشند، نامیده شده. نام برده شده. (ناظم الاطباء). موسوم. (یادداشت مؤلف).
- مدعو به، موسوم به. ملقب به
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
کج. (آنندراج). کج شده و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازوبندی که در آن تعویذ نهاده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ سِ)
شتابی کننده و تیزرونده. (آنندراج). تیز و شتاب رونده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دعسجه. رجوع به دعسجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
گردآورندۀ آب در حوض. (آنندراج). نعت فاعلی است از دعلجه. رجوع به دعلجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طریق مدعوق، راه کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب). راه سخت سپرده و کوفته کرده. (آنندراج). موطوء. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دعق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جائی که مردمان در آن بسیار توقف کنند واز بسیاری مال و کمیز و پشک فاسد گشته و ناپسند شده باشد. مدعوکه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدعوکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ)
دعوت شده. خوانده شده. تأنیث مدعوّ. رجوع به مدعو شود، موسومه. رجوع به مدعوه و مدعو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ / وِ)
مدعوه. تأنیث مدعو. رجوع به مدعوه و مدعو شود، موسومه. خوانده شده. نامیده: پس به قریۀ مدعوه انارک فرودآمدند. (تاریخ قم ص 261)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدغوج
تصویر مدغوج
دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
مهمان فرا خوانده ماهمان خوانده شده دعوت شده جمع مدعوین. توضیح مدعو اسم مفعول از دعا ید عود عوه است و بجای حمله متداول امروز نزد فلانی موعود هستم باید گفت: مدعو هستم) یعنی بانجا خوانده شده ام ودعوت دارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوج
تصویر معوج
خمیده و کج و ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
((مَ عُ وّ))
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معوج
تصویر معوج
((مُ وَ))
خمیده، کج
فرهنگ فارسی معین
خوانده، دعوتی، ضیف، مهمان
متضاد: مهماندار، مدعی، میزبان، داعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار
متضاد: راست، مستقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دعوت شده، دعوت کرد
دیکشنری اردو به فارسی