جدول جو
جدول جو

معنی مدعا - جستجوی لغت در جدول جو

مدعا
آنچه مورد ادعا قرار گرفته، مورد ادعا
تصویری از مدعا
تصویر مدعا
فرهنگ فارسی عمید
مدعا
(مُدْ دَ)
هرآنچه ادعا کرده می شود و طلب کرده می شود. (ناظم الاطباء). دعوی کرده شده. (فرهنگ فارسی معین). موضوع ادعا. موضوع دعوی. رجوع به مدّعی ̍ شود، مراد. آرزو. خواهش. مقصود. اراده. درخواست. غرض. (ناظم الاطباء). رجوع به مدّعی ̍ شود: هرگونه مطلب ومدعائی که داشته به اجابت مقرون گشت. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین) ، فرمان و نیت. (ناظم الاطباء) ، موضوع. (فرهنگ فارسی معین).
- پرمدعا، طماع. (ناظم الاطباء).
- ، پرحرف. یاوه گو. (ناظم الاطباء).
- مدعا به، خواسته. (لغات فرهنگستان). که مورد دعوی قرار گرفته است.
- مدعا علیه، ادعاکرده شده بر او و گناهکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مدعا
هرآنچه ادعا کرده میشود و طلب کرده میشود، مراد، آرزو، خواهش، مقصود، اراده، غرض
فرهنگ لغت هوشیار
مدعا
داویده
تصویری از مدعا
تصویر مدعا
فرهنگ واژه فارسی سره
مدعا
ادعا، توقع، خواسته، مدعی گری، آرزو، درخواست، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیا
تصویر مدیا
(دخترانه)
نام همسر آخرین پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است، مدعی شدن، در علم حقوق اقامۀ دعوی، خودبینی، خودستایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعا
تصویر مرعا
گیاه و سبزه، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
ادعا کننده، دشمن، کسی که از چیزی لاف می زند که ندارد، در علم حقوق خواهان، کسی که با دیگری دعوی دارد، دعوی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
راه نرم سپرده. (منتهی الارب). راه پاسپردۀ نرم. (از ناظم الاطباء). راهی که بر اثر عبور رهگذران پاخورده و نرم شده است. (از اقرب الموارد). ج، مداعس، نیزه میانه دست که دوتا نشود. (منتهی الارب). نیزه ای که خم نشود. رجوع به مدعس شود، طریق مدعاس، کثیرالاّثار. دعس. مدعوس. (اقرب الموارد). راهی پاسپرده که آثار و نشان پا در آن بسیار باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مهمان فرا خوانده ماهمان خوانده شده دعوت شده جمع مدعوین. توضیح مدعو اسم مفعول از دعا ید عود عوه است و بجای حمله متداول امروز نزد فلانی موعود هستم باید گفت: مدعو هستم) یعنی بانجا خوانده شده ام ودعوت دارم
فرهنگ لغت هوشیار
پشیناری به خود بستن فرا خواست، آرزو کردن دعوی کردن (خواه حق و خواه باطل) دعوی کردن بر کسی دعوی کردن بچیزی، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کار زار، آرزو کردن، خواستن چیزی در دادگاهها بوسیله نوشته و یا گفتار از طرفی و ممکن است شخصی که چیزی را از دیگری میخواهد بر حق باشد یا ناحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
دعوی کرده شده، آرزو کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
((مُ دَّ))
خواهان، ادعا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
((مُ دَّ عا))
دعوی کرده شده، ادعا کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
((مَ عُ وّ))
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
خواهان، خواستار، داونده، داومند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
داوی، داویدن، داوش، داو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدیا
تصویر مدیا
رسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
Allegation, Assertion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
Claimant, Litigant, Postulator, Pretender
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
zarzut, twierdzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
alegação, afirmação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
eiser, postulant, pretendent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
指控 , 断言
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
позивач , постулятор , претендент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
Kläger, Postulator, Angeber
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
истец , постулятор , претендент
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
звинувачення , твердження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
powód, postulant, pretendent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
Behauptung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
обвинение , утверждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
reclamante, litigante, postulador, pretendente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
accusa, affermazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی