جدول جو
جدول جو

معنی مدساز - جستجوی لغت در جدول جو

مدساز
(خَ گُ)
مدیست. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شیوۀ تازه ای در دوخت لباس ابداع کند
لغت نامه دهخدا
مدساز
کسی که ابداع مد کند مدیست
تصویری از مدساز
تصویر مدساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمساز
تصویر دمساز
همدم، همراز، هم صحبت، همنشین، موافق، سازگار، دمخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بدخلق، بدخو، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ اَ کَدَ / دِ)
دردآشنا. هم آهنگ. سازگار. سازوار. موافق. (یادداشت مؤلف). موافق و هم آهنگ و همساز. (ناظم الاطباء). همنفس و همراز. (انجمن آرا) (آنندراج). موافق به مدعا. (از برهان) :
گشاده بر ایشان بود راز من
به هر نیک وبد بوده دمساز من.
فردوسی.
ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو.
فردوسی.
که با کس نگویی تو این راز من
بدین کار باشی تو دمساز من.
فردوسی.
ماهرویی نشانده اندر پیش
خوش زبان و موافق و دمساز.
فرخی.
هم از بخت ترسم که دمساز نیست
هم از تو که با زن دل راز نیست.
اسدی.
بجز دایه دمساز با هر دو کس
زن خوب بازارگان بود و بس.
اسدی.
کم آسای و دمساز و هنجارجوی
سبک پای و آسان دو و تیزپوی.
اسدی.
به هم دانا و نادان کی بود خوش
کجا دمساز باشد آب و آتش.
ناصرخسرو.
طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم.
خاقانی.
طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را
خوی تو یاری گریست رای بدآموز را.
خاقانی.
بر او گو عشق با مریم همی باز
که مریم هست با او یار و دمساز.
نظامی.
بدو گفتند بت رویان دمساز
که ای شمع بتان چون شمع مگداز.
نظامی.
همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستانسراو نکته پرداز.
نظامی.
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان.
نظامی.
مگس پنداشت کآن قصاب دمساز
برای او در دکان کند باز.
عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 104).
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی.
مولوی.
بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جان است.
سعدی.
جان داننده گرچه دمساز است
با بدن بر فلک به پرواز است.
احدی.
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست.
حافظ.
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زآنکه جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم.
حافظ.
- دمساز شدن، هم آهنگ و سازوار گشتن. موافقت و سازگاری نمودن. دمساز گشتن. (یادداشت مؤلف) :
به جفت مرغ آبی باز کی شد
پری با آدمی دمساز کی شد.
نظامی.
و رجوع به ترکیب دمساز گشتن شود.
- دمساز گشتن، قرین شدن. هم نفس گردیدن. موافق کسی گشتن:
فریدون ز کاوه سرافراز گشت
که با تخت و دیهیم دمساز گشت.
فردوسی.
بگفت این و ازپیش او بازگشت
تو گفتی که با باد دمساز گشت.
فردوسی.
وزآن جایگه پیلتن بازگشت
تو گفتی ورا چرخ دمساز گشت.
فردوسی.
فرستادۀ نامور بازگشت
پی باره با باد دمساز گشت.
فردوسی.
بگفت این و از حربگه بازگشت
بر این داستان شاه دمساز گشت.
نظامی.
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر بازگشتند.
نظامی.
چو دورت بینم از دمساز گشتن
رهم نزدیک شد در بازگشتن.
نظامی.
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز.
حافظ.
، تغنی و سرودگویی با هم. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح موسیقی) هم آهنگ و هم آواز در صدا. همصدا. آنکه با تو و مثل تو خواند. (یادداشت مؤلف). با آواز لحن موافق:
چو بشنید رامشگر آواز اوی
همان خوب گفتار دمساز اوی.
فردوسی.
بشد شاد لنبک از آواز اوی
وز آن خوب گفتار دمساز اوی.
فردوسی.
چو خسرو دید کآن مرغان دمساز
چمن را فاخته ند و صید را باز.
نظامی.
حقیقت گشتشان کآن مرغ دمساز
به اقصای مداین کرده پرواز.
نظامی.
اگرچه مختلف آواز بودند
همه با ساز شب دمساز بودند.
نظامی.
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید.
مولوی.
- نغمۀ دمساز، ساز موافق و هم کوک. (از ناظم الاطباء).
، دوست و محب و رفیق و معتمد و همدم و همراه و هم وثاق. (ناظم الاطباء). یار موافق و رفیق شفیق. (لغت محلی شوشتر). محب. (شرفنامۀ منیری) (غیاث). قرین. جفت. همنفس. همدم. (یادداشت مؤلف) :
آن شنیدی که گفت دمسازی
با رفیقی از آن خود رازی.
سنایی.
ملکت از وی مرفه و تازان
هفت سیاره اش چو دمسازان.
سنایی.
، زن یا شوهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عمل مدساز. رجوع به مدساز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لبّاد. (منتهی الارب). کسی که نمدمی سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال. نمدگر:
نمدسازان که پشمینه فروشند
بهای رومی و کتان چه دانند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج). بدساخت. بد ساخته شده، هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. (از دزی ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مد ساز
تصویر مد ساز
روالگر نودر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بد ساخته شده بد ساخت مقابل خوش ساخت، بد سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمساز
تصویر دمساز
درد آشنا، سازگار، موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمساز
تصویر دمساز
همدم، همراز، موافق، سازگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمساز
تصویر دمساز
مانوس
فرهنگ واژه فارسی سره
انیس، خوگرفته، خوگیر، دمخور، دوست، موافق، مونس، ندیم، همدم، همراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
Solidification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
solidification
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
pemadatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
কঠিনীকরণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
ugumuaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
katılaşma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
고체화
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
固化
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
הִתקַשׁוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
ठोसकरण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
затвердіння
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
การทำให้แข็งตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
verharding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
solidificación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
solidificazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
solidificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
凝固
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
krzepnięcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
Verfestigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
затвердевание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جامدسازی
تصویر جامدسازی
جمنا
دیکشنری فارسی به اردو