جدول جو
جدول جو

معنی مدربخ - جستجوی لغت در جدول جو

مدربخ
(مُ دَ بِ)
کبوتر ماده که بر نر تن دردهد و رام گردد برای سفاد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است ازدربخه. رجوع به دربخه شود، مرد پشت خم کرده و فروتن. (ناظم الاطباء) : دربخ الرجل، طأطاء رأسه و بسط ظهره. (از متن اللغه). رجوع به دربخه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرب
تصویر مدرب
گرفتار بلا، کسی که به کاری عادت کرده و در آن کار ورزیده شده باشد، مجرب
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ رَبْ بِ)
نرم و فروهشته. (آنندراج). فروهشته و مسترخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْرَ بَ)
تأنیث مدرّب. رجوع به مدرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ بِ)
آنکه از ترس می دود. (ناظم الاطباء). دونده از ترس. (آنندراج). نعت فاعلی است از دربحه، آنکه پشت خم می کند و فروتنی می نماید. (ناظم الاطباء). خم کننده پشت خود را و رام و خوار گردنده. (آنندراج). متذلل. (متن اللغه). رجوع به دربحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ بِ)
چیز نرم گردنده بعد سختی. (آنندراج). نعت فاعلی است از دربجه. رجوع به دربجه شود، مهربان. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ مهربان بر بچۀ خود. (آنندراج) : دربجت الناقه، رئمت ولدها. (متن اللغه). رجوع به دربجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ بِ)
کسی که در نیم روز راه رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به سربخه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ بَ)
دور و دراز: مهمه مسربخ، بیابان دور و دراز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْ رِ)
شکیبائی نماینده در کارزار وقت شدت و فرار. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدریب. رجوع به تدریب شود، کسی که درمی آید در زمین دشمنان از بلاد روم. (ناظم الاطباء) : ادرب القوم، دخلوا ارض العدو من بلاد الروم. (اقرب الموارد) ، رجل مدرب، مرد مجرب. آزماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متربخ
تصویر متربخ
نرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرب
تصویر مدرب
گرفتار بلا، مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرب
تصویر مدرب
((مُ دَ رَّ))
آن که به کاری عادت کرده کردن، ورزیده مجرب، گرفتار
فرهنگ فارسی معین
مطبخ، آشپزخانه
فرهنگ گویش مازندرانی