جدول جو
جدول جو

معنی مددگار - جستجوی لغت در جدول جو

مددگار
(مَ دَدْ)
مددکار. رجوع به مددکار و نیز رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
مددگار
یاری کننده، کمک کننده، مفید
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یادگار
تصویر یادگار
(پسرانه)
یاد، خاطره، پسر پادشاه گرجستان، آنچه از کسی یا چیزی باقی می ماند، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند یادگارعلی، یادگارمحمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مادگان
تصویر مادگان
ماده ها، کنایه از مرد زن صفت، جمع واژۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مددکار
تصویر مددکار
مدد کننده، کمک کننده، یار، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردگار
تصویر کردگار
انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، برای مثال نه چون پور میر خراسان که او / عطا را نشسته بود کردگار (رودکی - ۵۰۱)، آفریننده، خالق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
ماندنی، پایدار، آنچه پیوسته بر یک حال بماند و تغییر نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردوار
تصویر مردوار
مانند مردان مانند دلاوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
چیزی که برای یادآوری و یادبود به کسی بدهند، اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد، برای مثال یادگار جهان شدی و مباد / که جهان از تو یادگار شود (مسعودسعد - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَدْ)
مددکاری. رجوع به مددکاری و نیز رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَدْ)
یاریگر. ظهیر. حامی. دستگیر: و آنکه مددکارباشد او را در همه کارهاش. (تاریخ بیهقی ص 313).
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددکارش.
ناصرخسرو.
گر او لشکر آرد به پیکار من
نگهدار من بس مددکار من.
نظامی.
مددکار فکر شبانروز من
نمودار طبع نوآموز من.
نزاری.
، مولی. ولی. وزیر. تبیع. عضد. (منتهی الارب). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، همدم. شریک. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، آن که در کارها دیگران را یاری دهد. رجوع به مددکاری شود.
- مددکار اجتماعی، در اصطلاح قضائی به کسی گفته میشود که قسمتی از وظایف ضابطان دادگستری را به نمایندگی مراجع قضائی انجام میدهد از جمله تحقیق درباره اطفال بزهکار، ادارۀ امور کانون اصلاح و تربیت و تحقیق درباره موقعیت اجتماعی زوج یا زوجه که برای تحصیل اجازۀ طلاق به دادگاه مراجعه می کنند. طبق قانون مددکاران اجتماعی که در معیت مراجع مختلف قضائی انجام وظیفه مینمایند بایستی از بین فارغ التحصیلان آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی انتخاب شوند
لغت نامه دهخدا
یار گاه جای مدد محل کمک: هر سینه ای که بعزت اسلام آراسته گشت: مددگاهی از نور سنت آن اسلام را پدید کرده آید
فرهنگ لغت هوشیار
پایداره یار رس یار مند یار یاور یاریگر یار یاور کمک کننده: خدا یار و بخت مدد کار بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردوار
تصویر مردوار
مردانه، دلیرانه، شجاعانه
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی که مدرک لذت است: تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت و نفقه مزه را بمزه گاه طعامت نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژدگان
تصویر مژدگان
خبر خوش، نوید و مژده، بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
اثر، نشان، چیزی که برای یادگاری و یادبود به کسی بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مددکاری
تصویر مددکاری
دستگیری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
پایدار، با دوام، ماندنی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
فرهنگ لغت هوشیار
فاعل، عامل، کننده، نام خدایتعالی، آفریننده، خالق جهان آفرین، صانع و بمعنی فعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردگار
تصویر کردگار
((کِ))
بسیار کننده، فعال، دانسته و عمداً، یکی از نام های خداوند متعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
کسی که در جایی اقامت (دایم یا طولانی) کند، پایدار، ماندنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطره او را زنده نگه دارد، آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مددکار
تصویر مددکار
یاری دهنده، مددکار اجتماعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
آیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
مستقر
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاری دهنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
Lastingly, Lingering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
Commemorator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
conmemorador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
trwale, utrzymujący się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
comemorador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
duradouramente, persistente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
upamiętniający
دیکشنری فارسی به لهستانی