جدول جو
جدول جو

معنی مدخلی - جستجوی لغت در جدول جو

مدخلی
(مُ خَ)
لئامت. پستی. بخل. فرومایگی. مدخل بودن:
آفتاب جودت ار نور افکند بر مدخلی
در زمان چون سایه بگریزد ز طبعش مدخلی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدخل
تصویر مدخل
خسیس، ناکس، لئیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
جای داخل شدن، راه دخول، کلمه ای در فرهنگ، دایره المعارف، لغت نامه و مانند آنکه تعریف و توضیحاتی برای آن داده می شود، درآمد، دخالت، اثرگذاری، اعتراض، خرده، ایراد، برای مثال خواهی که رستگار شوی راست کار باش / تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
اسب و غیر آن که نره برآورد برای کمیز انداختن یا جستن بر ماده. (آنندراج). اسبی که نره اش را برآورد وآن را بحال نخستین برنگرداند و این عیبی زشت است تابدان حد که بر چنان اسبی سوار نشوند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28). رجوع به ادلاء شود، کسی که حجت و دلیل می آورد. (ناظم الاطباء). دلیل آورنده. رجوع به ادلاء شود، زشت گوینده در حق کسی. رجوع به ادلاء شود، وسیله و خویشی جوینده به قرابت رحم. رجوع به ادلاء شود، مال دهنده کسی را (آنندراج). رجوع به ادلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
درون شو. جای درآمدن. راه درآمدن. موضع دخول. (یادداشت مؤلف). راه دخول. محل دخول. مقابل مخرج:
خرد به جنب تو خواندآفتاب را مدخل
بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل.
عثمان مختاری (از فرهنگ فارسی معین).
حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آن را بر اندازۀ مدخل مخرجی نباشد، لاجرم از جوانب راه جوید. (کلیله و دمنه). مرد هشیار به جهد و کوشش مدخل ظفر و پیروزی بطلبد و به صبرو تجلد به مقصود رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53).
، گذرگاه. (یادداشت مؤلف). راه. روزن. در: به انواع مکر و حیلت به هر مدخل فرورفتند تا خاطر از کار او فارغ کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 373)، درآمد علم یا فنی. (فرهنگ فارسی معین). مقدمات علوم و فنون: و کتابهائی که استادان این دانش ساخته اند از بهر نوآموزان که آنها را مدخل خوانند، بسیار دیدم. (کیهان شناخت، از همائی در مقدمۀالتفهیم ص ح حاشیۀ 2 از فرهنگ فارسی معین)، دخالت. دخل و تصرف. دخل و ربط: سلطان... امرا را فرمود هر ملک و شهر که بگیرند او را (ست) ، غیر او هیچکس را در آن مدخلی و تصرفی نبود. (سلجوقنامۀ ظهیری از فرهنگ فارسی معین)، راه دخالت. راه عیب گیری:
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی.
سعدی.
، مذهب. روش. (ناظم الاطباء). گویند: هو حسن المدخل فی اموره، او دارای روش نیکوئی است در کارهای خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). حسن المذهب. (اقرب الموارد)، دهلیز. دالان. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، جای دخل و آنچه از وی دخل حاصل می گردد، مانند کسب و زراعت و تجارت و جز آن. (ناظم الاطباء). رجوع به مداخل شود، درآمد. (یادداشت مؤلف). مالی که به کسی رسد. عایدی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مداخل شود، هنگام دخول. (ناظم الاطباء)، در موسیقی، درآمد. (یادداشت مؤلف). رجوع به درآمد و پیش درآمد شود،
{{مصدر}} درآمدن. (منتهی الارب). دخول. رجوع به دخول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
آنکه داخل می کند و درمی آورد و درج می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخال. رجوع به ادخال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَخْ خَ)
موضع دخول و درآمد. (ناظم الاطباء). جای درآمدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87) ، شبه غار که در آن داخل شوند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُدَخْ خِ)
آنکه داخل می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ)
کلید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفتاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’خ ل و’، کسی که ویران می کند و خراب می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه خلوت می کند با کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’خ ل ی’) زمین علفناک و پرورندۀ ستور در آن زمین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورجوع به اخلاء شود، آنکه عزلت می گزیند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مخصوص و غیرعمومی. واقع شده بطور خصوصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لا)
رها کرده شده و خالی کرده شده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده. (ناظم الاطباء). رجوع به ’مخلا’ شود.
- مخلی بالطبع، رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندیشه. (غیاث) (آنندراج).
- ، مجازاً و در تداول، آرام وبی سر و صدا که در آنجا راحت بتوان زیست: حجرۀ مخلی بالطبع. گوشۀ مخلی بالطبع.
- مخلی کردن، خالی کردن. رهاکردن و آزاد ساختن: به وسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لی)
رهاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آزاد می کندو رها می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لا)
داس علف درو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داسی که بدان علف درو می کنند. (ناظم الاطباء) ، قلاب دروگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لی)
آنکه درمی آورد کسی را به حالت ناپسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از شاعران ایرانی و از مردم اصفهان است که در عهد اکبرشاه به هندوستان رفته و در دربار وی در زمرۀ احدیان درآمده است. این رباعی از اوست:
این ساده دل آخر احدی خواهد شد
محتاج کلاه نمدی خواهد شد
از غایت اضطرار روزی صدبار
قربان بروت سرمدی خواهد شد.
(ازقاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ خُ / مُ خَ لی ی)
آردبیزفروش. (مهذب الاسماء). منسوب به منخل. رجوع به منخل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
بخیلی و به بخل نسبت کرده شدن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لی)
گذاشته و خالی. (آنندراج) ، رستگار و آزاد و رها شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلی شود
لغت نامه دهخدا
جمع مدخل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مدخل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
درون شو، راه دخول، راه در آمدن، گذرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلی
تصویر مخلی
خالی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلی
تصویر مخلی
((مُ خَ ل لا))
خالی شده، رها شده، جای خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
((مَ خَ))
راه داخل شدن، جمع مداخل، محل درآمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدخل
تصویر مدخل
((مُ خِ))
داخل کننده، درآورنده
فرهنگ فارسی معین
دخالت، تاثیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیش گفتار، دیباچه، مقدمه
متضاد: موخره، ورودی
متضاد: خروجی، ورود، دخول
متضاد: خروج، مداخل، درآمد، عایدی
متضاد: مخارج، هزینه، مورد، سرواژه، باب، در
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاثیر داشتن، دخالت داشتن، تاثیرگذار بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دخالت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد