- مدبر
- تدبیر کننده، با تدبیر، چاره جو، از نام های خداوند
معنی مدبر - جستجوی لغت در جدول جو
- مدبر
- پرورده شده، بنده ای که پس از مرگ صاحب خود آزاد شود
- مدبر
- تدبیر کرده شده، پرورده شده
- مدبر ((مُ بَ))
- بخت برگشته، بدبخت
- مدبر ((مُ دَ بِّ))
- تدبیرکننده، صاحب تدبیر
- مدبر
- بدبخت، بخت برگشته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده بد بختی بخت برگشتگی در تازی نیامده چاره اندیشی چاره گری راهنمایی بدبختی بد اقبالی: خدای عزوجل مارا چنین روزگار منمایاد و از چنین مدبری دور دارد خ... تدبیر رای زنی
چاره اندیشی
خبررسان، خبرنگار
گذرگاه
گرداننده، راه بر
با اندیشه از پی کاری فرا شدن، بیندیشیدن، تبصر و تامل و تفهم در امری
محل عبور گذر، گذرگاه
خبر دهنده، آگاه کننده
تعبیر شده، خواب تعبیر شده
کسی که تعبیر خواب می کند
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
کسی که کار می کند و مزد می گیرد، مزدور
اذان گوینده در نماز جماعت، تکبیر گوینده
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل
ذخیره شده، اندوخته، پس اندازشده، آنچه ذخیره شود
هفتاد و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۶ آیه
کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
مسیر دور زدن و گردش، در علم الکتریک مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید و امثال آن، در علم نجوم مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند، در علم جغرافیا هر یک از دایره های فرضی که به موازات خط استوا رسم شده است و هرچه به قطب نزدیک تر شوند کوچک تر می گردند، آنچه یا آنکه بر گردش می گردند، جریان
مدار راس الجدی: (جغرافیا، نجوم) راس الجدی
مدار راس السرطان: (جغرافیا، نجوم) راس السرطان
مدار راس الجدی: (جغرافیا، نجوم) راس الجدی
مدار راس السرطان: (جغرافیا، نجوم) راس السرطان
اندیشیدن، اندیشه کردن، در عاقبت کاری اندیشیدن، چاره اندیشی
کسی که از روی عقل می اندیشد، عاقل، دانا، خردمند، فرزانه، لبیب، حصیف، اریب، خردومند، پیردل، داناسر، خردور، بخرد، نیکورای، متفکّر، فروهیده، فرزان، خردپیشه، صاحب خرد، راد
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
اندیشه کننده، آنکه درست دریافت میکند
شکسته بند
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
جای گردش، جای دور گشتن
خبر دهنده، آگاه کننده، گوینده اخبار