- مداوم
همیشگی، دائم
معنی مداوم - جستجوی لغت در جدول جو
- مداوم (مُ وِ)
ثابت قدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). درنگ نماینده و برکاری ایستنده. (آنندراج). پی گیر. دوام کننده. بادوام، مواظب. (ناظم الاطباء) ، همیشه دارنده. (آنندراج) ، دوام دهنده. مداومت کننده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مداومه. در تمام معانی رجوع به مداومت و مداومه شود
- مداوم
ثابت قدم، درنگ نماینده و بر کاری ایستنده
- مداوم ((مُ وِ))
دوام دهنده، ادامه دهنده
- مداوم
پیاپی، همیشگی، همواره، یکسره
- مداوم
بلاوقفه، پیاپی، پی درپی، مسلسل، پیوسته، علی الدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته
- مداوم
مستمرٌّ
- مداوم
Continual
- مداوم
continu
- مداوم
מתמשך
- مداوم
مسلسل
- مداوم
ต่อเนื่อง
- مداوم
endelevu
- مداوم
sürekli
- مداوم
継続的な
- مداوم
连续的
- مداوم
지속적인
- مداوم
terus-menerus
- مداوم
ধারাবাহিক
- مداوم
निरंतर
- مداوم
continuo
- مداوم
continuo
- مداوم
continu
- مداوم
безперервний
- مداوم
постоянный
- مداوم
ciągły
- مداوم
kontinuierlich
- مداوم
contínuo
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
