جدول جو
جدول جو

معنی مداوسه - جستجوی لغت در جدول جو

مداوسه(شَ)
پای مال کردن و پا نهادن به روی دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مدوس. (متن اللغه). رجوع به مدوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
خرمن جای. (منتهی الارب). بیدر. موضع کوبیدن خرمن. (از متن اللغه). موضع دوس الطعام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَدْ دا سَ)
بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
برزمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ سَ / سِ)
مدالست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پوشیدن. (منتهی الارب). مواراه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ ثَ رَ)
اندازه گرفتن میان دو چیز. (آنندراج). مقایسه. (ناظم الاطباء) ، برابری کردن با کسی در اندازه گرفتن. (آنندراج) ، کمان خود را در خوبی با کمان دیگری سنجیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
معالجه کردن. (از منتهی الارب). علاج و چاره کردن کار رااز جهات بسیار. (از متن اللغه) ، گردیدن با کسی و نگریستن در کار که چگونه سرانجام دهد آن را. (از منتهی الارب). داوره، دار معه و لاوصه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ملاوصه. رجوع به ملاوصه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ لَ / لِ)
مداولت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مداولت و مداوله شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
بر کاری ایستادن. (از منتهی الارب) (دستور الاخوان). مواظبت کردن برامری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از زوزنی) ، درنگ نمودن در کاری. (از منتهی الارب). تأنی. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، دوام کاری را طلب کردن. (از اقرب الموارد). همیشه داشتن چیزی را. (از منتهی الارب). محافظت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
اصبع مدحوسه، انگشتی که ناخنش به علت داحس افتاده باشد. (منتهی الارب). مبتلا به داحس و داحوس شده. (از متن اللغه). رجوع به داحس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ لَ)
چیزی با کسی درس کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سبق گفتن و درس کتاب کردن. (منتهی الارب). کتاب را تدریس کردن. دراس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم مذاکره کردن. (از منتهی الارب). مذاکره کردن با اهل علم، کتاب خواندن و قرائت کتاب. (از متن اللغه). دراس. خواندن کتاب را بر مصاحب و همدرس، آلوده گشتن به گناهان. (از اقرب الموارد). رجوع به مدارس شود
لغت نامه دهخدا
(شَفَ)
نیزه زدن با هم. (منتهی الارب). با کسی نیزه زدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مطموسه. تأنیث مدروس است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدروس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
گردانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (زوزنی). گردانیدن روزگار را. (از منتهی الارب) (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). تصریف. تصریف ایام. (اقرب الموارد). فی القرآن: و تلک الایام نداولها بین الناس، ای نصرفها بینهم ندیل لهؤلاء تاره و لهؤلاء اخری. (اقرب الموارد). جعلها لقوم مره و اخری لاخرین. (متن اللغه). دست به دست دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (دستور الاخوان). چیزی را دست به دست رد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
مدالست و مدالسه در فارسی همفریبی، ستمکاری یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوسه
تصویر مانوسه
مانوسه در فارسی مونث مانوس: خو گر مونث مانوس جمع مانوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدموسه
تصویر قدموسه
خر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداسه
تصویر مداسه
خرمنگاه خرمن جای
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار