جدول جو
جدول جو

معنی مدافعه - جستجوی لغت در جدول جو

مدافعه
(مُ فَ / فِ عَ / عِ)
مدافعه. مدافعت. رجوع به مدافعت شود
لغت نامه دهخدا
مدافعه
(شُ نَ)
دارادار کردن حق کسی را. (صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (از آنندراج). مماطله نمودن. (ناظم الاطباء). مماطله کردن به حق کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، از کسی دفعکردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). دفاع. (زوزنی). دور کردن از کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه). انتصار و یاری کردن شخص را و از او دفاع کردن. (از اقرب الموارد) ، همدیگر را راندن. (منتهی الارب). دفع کردن. (از متن اللغه) ، مزاحمه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مصادمه. (یادداشت مؤلف) ، دور کردن مردم را از موضع هلاک. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رنج و آزار از کسی دور کردن. (از اقرب الموارد) ، مولع شدن و فرورفتن شخص در کاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مدافعه
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
فرهنگ لغت هوشیار
مدافعه
((مُ فِ عَ یا عِ))
یکدیگر را راندن و دور کردن، دفاع کردن
تصویری از مدافعه
تصویر مدافعه
فرهنگ فارسی معین
مدافعه
پایداری، پشتیبانی، دفاع، دفع، مقاومت
متضاد: تهاجم، هجمه، حمایت، جانب داری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدافعت
تصویر مدافعت
یکدیگر را راندن و دور کردن، از کسی حمایت و طرف داری کردن، دفاع کردن، سهل انگاری در انجام کاری، تعلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
مدفع ها، آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ، آلت دفع، جمع واژۀ مدفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
کسی که چیزی را دفع و رد می کند، دفاع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(صِحْ حَ)
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
لغت نامه دهخدا
(شَفْهْ)
شتاب نمودن در کشتن خسته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم. (آنندراج). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). قصه به حاکم بردن. قصه به قاضی برداشتن. رجوع به مرافعه شود، باقی گذاشتن کسی را و مهربانی نمودن. (از منتهی الارب). ابقا کردن بر کسی: رافع بهم، ابقی ̍ علیهم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، متارکه کردن: رافعه، تارکه. (از متن اللغه) ، معامله کردن با کسی و در مشقت و جهد انداختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : رافعه و خافضه، داوره کل مداوره. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تمام بکردن خسته. (تاج المصادر بیهقی). خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ عَ)
درنگی. تکاهل. مسامحت در ادای دین. (ناظم الاطباء). مماطله. دفعالوقت کردن. مخالفت کردن: مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم به زودی آن را امضا نباشد و به تعلل و مدافعتی مشغول شده آیدناچار ما را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی ص 74). ثقات... گفتند روی ندارد فرستادن و در این مدافعت می رفت. (تاریخ بیهقی). چون دانستند که از مدافعت فایده نخواهد بود. (جهانگشای جوینی) ، مقاومت. مزاحمت. بازداشتگی. ممانعت. (ناظم الاطباء). جلوگیری. دفع کردن. ممانعت کردن. بازداشتن. رجوع به مدافعه شود: پنج فیل با فوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 426). می خواست تا به مدافعت لشکر اسلام بایستد و نگذارد که کسی از آب بگذرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 425) ، راندگی. ردکردگی. از خود دورکردگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
همدیگر طلب شفعه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
راننده و دور کننده، دفاع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
رانا دفع کننده راننده بر طرف کننده. یا قوه دافعه. قوه ای که نیروی دیگری را دفع کند مقابل جاذبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشافعه
تصویر مشافعه
مشافعت در فارسی: لتکاری (لت کتک)
فرهنگ لغت هوشیار
کتک زدن، کتک کاری مضاربه: ... و جنگ و مدافعت و کینه کشی ومسافعت از میانه برداشته و همه فرمان پادشاه را مطوع و منقاد گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مدافعه: خداوند عالم را بمرافعت و مخالفت ایشان رکاب همایون بباید رنجانید و کار دشمن ضعیف داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
((مُ فِ))
دفاع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دافعه
تصویر دافعه
((فِ عِ))
دفع کننده، برطرف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
((مُ فِ عَ یا عِ))
نزاع کردن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی معین
داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن
متضاد: مصالحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
Advocator, Apologist, Defender
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
défenseur, apologiste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
defensor, apologista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
Verfechter, Verteidiger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
obrońca, apologeta
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
защитник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
захисник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
voorstander, apologeet, verdediger
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
defensor, apologista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ایمنی، مصونیّت
دیکشنری اردو به فارسی