جدول جو
جدول جو

معنی مداعک - جستجوی لغت در جدول جو

مداعک
(مُ عِ)
خصم مداعک، دشمنی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شدید الخصومه. (متن اللغه). مدعک. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مداعک
دشمن سر سخت
تصویری از مداعک
تصویر مداعک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدارک
تصویر مدارک
مدرک ها، سندها یا نوشته هایی که دلیل چیزی است مثلاً مدرکهای تحصیلی، چیزهایی که وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم، ادراک شدنی ها، قابل درک ها، جمع واژۀ مدرک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مُ)
مداکه. مداکه. (ناظم الاطباء). رجوع به مداکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جای گرد آمدن آب رود. (از منتهی الارب) : مداعق الوادی، مدافعه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رجل ٌ داعک، مرد گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
آنکه درنگی می کند در ادای وام. (ناظم الاطباء). دیردارنده وام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مماطله کننده. (از متن اللغه). رجوع به مدالکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مدرک. رجوع به مدرک شود، اسناد و اوراق رسمی یا معتبر. اسناد و اوراقی که در ادارات یا محاکم مورد لزوم و قبول باشد: مدارک ثبت نام، مدارک تحصیلی، مدارک ازدواج، حواس پنجگانه. (فرهنگ فارسی معین) ، مآخذ. (یادداشت مؤلف). منابع.
- مدارک الشرع، مواضع طلب ادراک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
مزاح کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دعب. رجوع به دعب و مداعبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ داعره. (منتهی الارب). رجوع به داعره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مدعس. (اقرب الموارد). رجوع به مدعس شود، جمع واژۀ مدعاس. (منتهی الارب). رجوع به مدعاس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدعاه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدعاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که مبارز می خواهد و به جنگ دعوت می کند. جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
سوده و خاریده در کارزار با هم. (آنندراج). به هم آمیختۀ در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تداعک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
سوده و خاریده شدن در کارزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تمارس در جنگ. (المنجد) ، شدت یافتن خصومت میان قوم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به شدت مخاصمه کردن. (از اقرب الموارد). ستیزه کردن. منازعه کردن. (ناظم الاطباء) ، مماطله. (متن اللغه) ، خشمناک کردن و گول شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به دعک شود
لغت نامه دهخدا
جمع مدرک، تزده ها، گواهینامه ها، سهش های پنجگانه جمع مدرک: حواس پنجگانه، سندها: مدارک تحصیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعص
تصویر مداعص
نیزه ها، نیزه زنندگان، مردگان پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
((مَ رِ))
جمع مدرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
دستک ها
فرهنگ واژه فارسی سره
اسناد، سندها، مدرک ها، گواهی نامه ها، دیپلم ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد