جدول جو
جدول جو

معنی مداعاه - جستجوی لغت در جدول جو

مداعاه(شَ / شِ)
شکستن و ویران کردن دیوار را. (از منتهی الارب). خراب کردن دیوار. (از اقرب الموارد). خانه یا دیوار را از اطراف ویران کردن. (از متن اللغه) ، باهم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی برابر کردن و ستیزه کردن. (ناظم الاطباء). محاجاه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عِ بَ / بِ)
مداعبه. مداعبت. ملاعبه. شوخی و مزاح. رجوع به مداعبت و مداعبه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زجر کردن گوسپند را به کلمه ’عا’ و جز آن. (منتهی الارب). خواندن گوسپند را. (ناظم الاطباء). و رجوع به معاواه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از ’ر ع ی’، به نیک نظر نگریستن کسی را. (منتهی الارب). با نظر مساعد و خوب در کار و حق کسی نگریستن. منه: مراعاه الحقوق. (از متن اللغه). به نیک خواهی ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی. (از اقرب الموارد) ، دیدن پایان کار را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن در کاری و نگریستن که چگونه می گذرد و چه خواهد شد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بخشودن و مهربانی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) ، گوش داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گوش فاداشتن کسی را. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گوش به کسی داشتن، یقال: راعنی سمعک، ای استمع مقالی. (منتهی الارب). گوش دادن و استماع کردن و فهمیدن سخن کسی را، التفات کردن به سخن کسی را. (از متن اللغه) ، نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب). حفظ و رعایت حق کسی کردن. (از متن اللغه) : راعی ̍ امره، حفظه، مثل رعاه. (اقرب الموارد). حق کسی را مراعات کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم داشتن. راعیت النجوم، ای رقبت غروبها. (منتهی الارب). مراقب ونگران ستاره بودن و منتظر غروب آن بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم چرا کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). همراه چارپایان دیگر به چرا پرداختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیارگیاه شدن زمین. (از منتهی الارب). کثیرالمرعی شدن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَتْوْ)
نبرد کردن با کسی در سعی و غلبه جستن بر کسی در آن. (منتهی الارب) ، با کسی شتاب رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن بر کسی در راه رفتن، زنا کردن به کنیز. (منتهی الارب). زنا کردن با کنیزک. (المصادر زوزنی). زنا کردن با پرستاران. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دلو شود
لغت نامه دهخدا
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ قَ)
کسی را غافل کردن، با همدیگر مکر و غدر نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکدیگر را دفع کردن. (منتهی الارب) (صراح) (زوزنی). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدافعه. (دستورالاخوان) ، خلاف کردن. (صراح). خلاف نمودن. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخالفت. (دستور الاخوان) ، با یکدیگر نرمی کردن. مداراءه. (منتهی الارب). نرمی کردن. (دستورالاخوان). به نرمی و حسن اخلاق پیش آمدن یکدیگر را. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مدارا و مدارات شود، عداوت داشتن و نرمی کردن. (یادداشت مؤلف). مخانله. فریب آوردن با کسی. مداراءه. (دستورالاخوان). رجوع به مدارات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
با کسی بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ممازحه. (تاج المصادر بیهقی) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ملاعبه. (اقرب الموارد). با کسی مزاح و شوخی کردن. با هم خوش طبعی و مزاح کردن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَفَ)
نیزه زدن با هم. (منتهی الارب). با کسی نیزه زدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به شدت مخاصمه کردن. (از اقرب الموارد). ستیزه کردن. منازعه کردن. (ناظم الاطباء) ، مماطله. (متن اللغه) ، خشمناک کردن و گول شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به دعک شود
لغت نامه دهخدا
(شَفْوْ)
با هم فریب دادن. (منتهی الارب). مخاتله. (متن اللغه) (اقرب الموارد). هم را فریب دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تمام بکردن خسته. (تاج المصادر بیهقی). خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ قَ)
به قهر گرفتن کسی را. (از منتهی الارب). به غلبه گرفتن. (از متن اللغه). گویند: اخذته مداعصه، ای مغاره. (اقرب الموارد). مغالبه و مغاره. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداجاه
تصویر مداجاه
مداجات در فارسی سازگاری بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
مراعات در فارسی: همچرایی: ستوران با هم چریدن، پر گیاهی، چشمداشت نگرش چشم داشتن، بخشودن، مهربانی، نمیدن (توجه کردن)، تیمار، زیداری (طرفداری)، نواخت مهربانی نوازش مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
((مُ ع بِ))
شوخی کردن، مزاح کردن
فرهنگ فارسی معین
شوخی، مزاح، شوخ طبعی، شوخی کردن، مزاح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد