شکستن و ویران کردن دیوار را. (از منتهی الارب). خراب کردن دیوار. (از اقرب الموارد). خانه یا دیوار را از اطراف ویران کردن. (از متن اللغه) ، باهم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی برابر کردن و ستیزه کردن. (ناظم الاطباء). محاجاه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
شکستن و ویران کردن دیوار را. (از منتهی الارب). خراب کردن دیوار. (از اقرب الموارد). خانه یا دیوار را از اطراف ویران کردن. (از متن اللغه) ، باهم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی برابر کردن و ستیزه کردن. (ناظم الاطباء). محاجاه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
از ’ر ع ی’، به نیک نظر نگریستن کسی را. (منتهی الارب). با نظر مساعد و خوب در کار و حق کسی نگریستن. منه: مراعاه الحقوق. (از متن اللغه). به نیک خواهی ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی. (از اقرب الموارد) ، دیدن پایان کار را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن در کاری و نگریستن که چگونه می گذرد و چه خواهد شد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بخشودن و مهربانی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) ، گوش داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گوش فاداشتن کسی را. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گوش به کسی داشتن، یقال: راعنی سمعک، ای استمع مقالی. (منتهی الارب). گوش دادن و استماع کردن و فهمیدن سخن کسی را، التفات کردن به سخن کسی را. (از متن اللغه) ، نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب). حفظ و رعایت حق کسی کردن. (از متن اللغه) : راعی ̍ امره، حفظه، مثل رعاه. (اقرب الموارد). حق کسی را مراعات کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم داشتن. راعیت النجوم، ای رقبت غروبها. (منتهی الارب). مراقب ونگران ستاره بودن و منتظر غروب آن بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم چرا کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). همراه چارپایان دیگر به چرا پرداختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیارگیاه شدن زمین. (از منتهی الارب). کثیرالمرعی شدن زمین. (از اقرب الموارد)
از ’ر ع ی’، به نیک نظر نگریستن کسی را. (منتهی الارب). با نظر مساعد و خوب در کار و حق کسی نگریستن. منه: مراعاه الحقوق. (از متن اللغه). به نیک خواهی ملاحظه کردن و نظر کردن در کسی. (از اقرب الموارد) ، دیدن پایان کار را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن در کاری و نگریستن که چگونه می گذرد و چه خواهد شد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بخشودن و مهربانی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) ، گوش داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گوش فاداشتن کسی را. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گوش به کسی داشتن، یقال: راعنی سمعک، ای استمع مقالی. (منتهی الارب). گوش دادن و استماع کردن و فهمیدن سخن کسی را، التفات کردن به سخن کسی را. (از متن اللغه) ، نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب). حفظ و رعایت حق کسی کردن. (از متن اللغه) : راعی ̍ امره، حفظه، مثل رعاه. (اقرب الموارد). حق کسی را مراعات کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم داشتن. راعیت النجوم، ای رقبت غروبها. (منتهی الارب). مراقب ونگران ستاره بودن و منتظر غروب آن بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم چرا کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). همراه چارپایان دیگر به چرا پرداختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیارگیاه شدن زمین. (از منتهی الارب). کثیرالمرعی شدن زمین. (از اقرب الموارد)
نبرد کردن با کسی در سعی و غلبه جستن بر کسی در آن. (منتهی الارب) ، با کسی شتاب رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن بر کسی در راه رفتن، زنا کردن به کنیز. (منتهی الارب). زنا کردن با کنیزک. (المصادر زوزنی). زنا کردن با پرستاران. (تاج المصادر بیهقی)
نبرد کردن با کسی در سعی و غلبه جستن بر کسی در آن. (منتهی الارب) ، با کسی شتاب رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن بر کسی در راه رفتن، زنا کردن به کنیز. (منتهی الارب). زنا کردن با کنیزک. (المصادر زوزنی). زنا کردن با پرستاران. (تاج المصادر بیهقی)
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دلو شود
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دَلْوْ شود
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
با کسی بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ممازحه. (تاج المصادر بیهقی) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ملاعبه. (اقرب الموارد). با کسی مزاح و شوخی کردن. با هم خوش طبعی و مزاح کردن
با کسی بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ممازحه. (تاج المصادر بیهقی) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ملاعبه. (اقرب الموارد). با کسی مزاح و شوخی کردن. با هم خوش طبعی و مزاح کردن
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی