جدول جو
جدول جو

معنی مدارات - جستجوی لغت در جدول جو

مدارات
(مَ)
آن دایره های خرد که بر پشت کره یکدیگر را متوازی باشند. (التفهیم). جمع واژۀ مدار. رجوع به مدار شود.
- مدارات روزها، مدارات یومی: دائره هااند موازی مر معدل النهار را به شمال و به جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود.
- مدارات عرضی، دائره هااندموازی مر فلک البروج را به شمال و جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود
لغت نامه دهخدا
مدارات
نرمی، لطف، مماشات، مدارا
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
فرهنگ لغت هوشیار
مدارات
((مُ))
با کسی ملایمت و نرمی کردن، نرمی، لطف، مهربانی
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدارست
تصویر مدارست
چیزی را به عنوان درس خواندن، مذاکرۀ درسی کردن، مذاکره و مباحثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغارات
تصویر مغارات
جمع واژۀ مغاره، غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن، جدال کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداجات
تصویر مداجات
مدارا کردن با دشمن، پنهان ساختن دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد، ادعای برابری نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شَ فَ)
مدارسه. خواندن. قرائت چیزی: می خواستم که این مکتوب نهان، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اداره
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری. همچشمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 164). عدد رؤوس ایشان با اقطار باران نیسان مبارات می نمود. (جهانگشای جوینی). و الحق بروج آن با فلک البروج در مبارات آمده. (جهانگشای جوینی). بعد از این ترا از ممارات و مبارات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی). رجوع به مباراه شود، (اصطلاح فقهی) نوعی طلاق است مانند طلاق خلع و اختلاف آن با خلع آن است که اولاً در مبارات کراهت از دو طرف است. یعنی زن و مرد هر دو مایل بزندگی باهم نیستند در صورتی که در طلاق خلع زن از مرد کراهت دارد و دیگر اینکه در طلاق خلع مالی را که زن به شوهر می بخشد جائز است عین مهر باشد یا کمتر و یا بیشتر ازآن، و در طلاق مبارات مال نباید زائد بر مهر باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بیع و شری. خرید و فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشاراه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محاره. (منتهی الارب). رجوع به محاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سارْ را)
جمع واژۀ مسارّه. راز گفتن. در گوشی گفتن: به قاضی سرخس که خویش او بود مسارات می فرستاد. (جهانگشای جوینی). رجوع به مساره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکدیگر را دفع کردن. (منتهی الارب) (صراح) (زوزنی). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدافعه. (دستورالاخوان) ، خلاف کردن. (صراح). خلاف نمودن. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخالفت. (دستور الاخوان) ، با یکدیگر نرمی کردن. مداراءه. (منتهی الارب). نرمی کردن. (دستورالاخوان). به نرمی و حسن اخلاق پیش آمدن یکدیگر را. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مدارا و مدارات شود، عداوت داشتن و نرمی کردن. (یادداشت مؤلف). مخانله. فریب آوردن با کسی. مداراءه. (دستورالاخوان). رجوع به مدارات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مداوات ملاینه. مصانعه. دشمنی پنهان. (یادداشت مؤلف). مداجاه: شرعه ولا و شرب هواء ایشان از تغییر زمان و تکدیر حدثان و نوازغ مداجات و شوائب ممارات مبرا ماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). میان حضرت فارس و ایگ به حکم تلاصق دیار مداجاتی که پیوسته بوده است قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 32). مردم هنگام مداجات چون به مهاجات یکدیگر را بنکوهند به سگ ماننده کنند. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نزدیکی. مقاربت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مداناه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مدارات. رفق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدالاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزار. مقابر. رجوع به مزار شود: ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارات متبرکه را دریافته بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ)
تدبیرکنندگان. چاره گران. جمع واژۀ مدبره. رجوع به مدبر و مدبره شود، فرشتگان و قوا. (از ناظم الاطباء). فرشتگانی که از آسمان فرودآیند. (فرهنگ خطی) ، در فلسفۀ اشراق، نفوس فلکیه و انسیه. (فرهنگ علوم عقلی). رجوع به حکمت اشراق ص 147 و 153 شود.
- مدبرات انواع، ارباب انواع. رجوع به فرهنگ علوم عقلی و حکمت اشراق ص 200 شود.
- مدبرات سفلیه، نفوس ناطقه. رجوع به فرهنگ علوم عقلی و حکمت اشراق شود.
- مدبرات علویه، نفوس ناطقۀ فلکیه و عقول مجردۀ عرضیه. رجوع به فرهنگ علوم عقلی و حکمت اشراق ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن جدال کردن، جدال ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارات
تصویر مغارات
جمع مغاره، دها ران شکفت ها جمع مغاره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبره، کاردانان چاره یابان روان های سپهری و زمینی در فرزان روشن گشت جمع مدبره (مدبر) : تدبیر کنندگان، نفوس فلکیه وانسیه. یا مدبرات انواع. ارباب انواع. یا مدبرات سفلیه. نفوس ناطقه. یا مدبرات علویه. نفوس ناطقه فلکیه، عقول مجرده عرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
مدارا کردن با دشمن پوشانیدن دشمنی را: مردم هنگام مداجات چون بمهاجات یکدیگر را بنکوهند بسگ ماننده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوات
تصویر مداوات
درمان کردن علاج کردن، علاج معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدارات
تصویر عدارات
مار آبیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادارات
تصویر ادارات
جمع اداره، اواره ها گردانه ها، جمع اداره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
((مُ))
جنگ کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
((مُ))
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
((مُ))
بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم
فرهنگ فارسی معین