جدول جو
جدول جو

معنی مداد - جستجوی لغت در جدول جو

مداد
نوعی قلم که مغز آن با سرب سیاه یا مواد دیگر به رنگ های مختلف ساخته می شود و با آن می نویسند، مایعی اغلب سیاه رنگ که از دوده و امثال آن تهیه و در نوشتن از آن استفاده می شود، مرکّب
فرهنگ فارسی عمید
مداد
(مِ / مَ)
قلمی چوبین مجوف که در تهیگاه آن مادۀ جامدی موسوم به ’گرافیت’ تعبیه شده و گرافیت به جای نقس و مرکب آن است. (یادداشت مؤلف). قلم مانندی که در جوف آن مادۀ سیاه رنگ یا الوانی است که با آن می نویسند. (ناظم الاطباء).
- مداد ابرو، مدادی مخصوص که زنان به وسیلۀ آن ابرو و مژگان را آرایش دهند. (فرهنگ فارسی معین).
- مداد چشم، مدادی که با آن زیر ابرو و پشت پلک بالائی چشم را رنگ آمیزی کنند و آن را مداد سایه و سایۀ چشم نیز گویند.
- مداد رنگی، مدادی که به رنگی جز سیاه باشد.
- مداد سایه، رجوع به مداد چشم در سطور بالا شود.
- مداد کپیه، مدادی که میان آن را از مرکب خشک پررنگ مانند مرکب نوشتن، پر کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین). مدادی که مغز آن سخت تر از مداد معمولی است و فشار بیشتری را تحمل میکند و از آن برای نوشتن روی کاغذی استفاده کنند که زیر آن چند برگ کاغذ و کاغذ کپیه گذاشته اند تا مطلب مکتوب در نسخ متعدد نوشته شود
لغت نامه دهخدا
مداد
هر ماده ای که با آن چیز نویسند
تصویری از مداد
تصویر مداد
فرهنگ لغت هوشیار
مداد
((مِ))
مرکب، نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند
تصویری از مداد
تصویر مداد
فرهنگ فارسی معین
مداد
دوده، مرکب، قلم، کلک، خامه، بی مصرف، بی خاصیت، هیچ کاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مداد
مداد: عشق به هنر - لوک اویتنهاو
دیدن مداد، دلیل بر طلب معیشت و یافتن مراد بود. اگر بیند که مداد از کسی بستد، دلیل که معیشت بر او فراخ شود. اگر بیند که مداد جامه او را سیاه کرد، دلیل زیان بود، اما اگر بیننده دبیر بود مهتر شود. محمد بن سیرین
۱ـ دیدن مداد در خواب، نشانه انجام کارهایی مطلوب است.
۲ـ اگر دختری خواب ببیند با مداد می نویسد، نشانه آن است که در امر ازدواج خوشبختی نصیبش خواهد شد. اما اگر جمله هایی را که در خواب با مداد نوشته است پاک کند، علامت آن است که از نامزد خود مأیوس و دلسرد خواهد شد.
دیدن مداد به خواب چهاروجه است. اول: مهتری. دوم: رامش. سوم: معیشت. چهارم: شادی.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آداد
تصویر آداد
(پسرانه)
مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، خدای هوا، توفان و باران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معاد
تصویر معاد
(پسرانه)
جای بازگشت، بازگشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شداد
تصویر شداد
(پسرانه)
نام فرزند عاد (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امداد
تصویر امداد
مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امداد
تصویر امداد
مددها، یاری ها، کمک ها، یار و یاورها، فریادرس ها، جمع واژۀ مدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدام
تصویر مدام
همیشه، همیشگی، دائم، می، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدید
تصویر مدید
کشیده شده، دراز
مداد، مرکب، برای مثال چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نه گلگونه و خواهی مدید (مولوی - لغت نامه - مدید)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ / مَ)
تصویر یا مطلبی که با قلم مداد ترسیم کرده یا نوشته باشند، مقابل جوهری که با مرکب یا جوهر باشد
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ دی ی)
مدادفروش. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مهلت خواستن. (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مدت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
جایی است (بحدود ماوراءالنهر) که اندر او بت خانه های... و اندر وی اندکی تبتیانند و بر دست چپ او حصاری است که اندر وی تبتیانند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
سخت مشکل دشوار، قوی نیروند، فراوان بسیار، تند، جابر ظالم، جمع شداد اشداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداد
تصویر سداد
راستی، درست شدن، درستی در کردار و گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداد
تصویر بداد
تک تک، پریشان، جنگ تن به تن، جدا جدا
فرهنگ لغت هوشیار
منتها، غایت تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم آهنگر آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداد
تصویر صداد
چادر چادر زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداد
تصویر جداد
پارسی تازی گشته کراد جامه های کهنه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداد
تصویر رداد
باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداد
تصویر خداد
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اِ))
یاری کردن، کمک رساندن، یاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اَ))
جمع مدد، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاد
تصویر معاد
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداح
تصویر مداح
ستایشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امداد
تصویر امداد
یاری رسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد