منسوب به مخ: صفراء مخی، هرگاه که بلغم سطبری با صفرابیامیزد، و حرارت وی کمتر گردد هم سطبر شود همچون زردۀ خایۀ مرغ. طبیبان آن را مخی گویند و به تازی مخ زردۀ خایۀ مرغ را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
منسوب به مخ: صفراء مخی، هرگاه که بلغم سطبری با صفرابیامیزد، و حرارت وی کمتر گردد هم سطبر شود همچون زردۀ خایۀ مرغ. طبیبان آن را مخی گویند و به تازی مخ زردۀ خایۀ مرغ را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
عبدالله بن مسعود بن غافل بن حبیب بن شمخ. از بزرگان صحابه و فقیهان و منسوب به شمخ بن فاربن مخزوم... بود. (از لباب الانساب). اصطلاح صحابه، جمع «صحابی»، به گروهی از مسلمانان صدر اسلام گفته می شود که با پیامبر اسلام (ص) همراه بودند، ایمان آوردند و در اسلام باقی ماندند. این افراد تأثیر عمیقی در شکل گیری جامعه اسلامی، نگارش قرآن، و گسترش اصول عقاید اسلامی داشتند. از نظر تاریخی و مذهبی، صحابه منبعی معتبر برای شناخت دین و آموزه های پیامبر اکرم محسوب می شوند.
عبدالله بن مسعود بن غافل بن حبیب بن شمخ. از بزرگان صحابه و فقیهان و منسوب به شمخ بن فاربن مخزوم... بود. (از لباب الانساب). اصطلاح صحابه، جمع «صحابی»، به گروهی از مسلمانان صدر اسلام گفته می شود که با پیامبر اسلام (ص) همراه بودند، ایمان آوردند و در اسلام باقی ماندند. این افراد تأثیر عمیقی در شکل گیری جامعه اسلامی، نگارش قرآن، و گسترش اصول عقاید اسلامی داشتند. از نظر تاریخی و مذهبی، صحابه منبعی معتبر برای شناخت دین و آموزه های پیامبر اکرم محسوب می شوند.
بیزار شدن از چیزی و کناره گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکایت کردن نزد کسی و عذر خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مغز از استخوان برآوردن. (از اقرب الموارد). رجوع به تمخخ شود
بیزار شدن از چیزی و کناره گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکایت کردن نزد کسی و عذر خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مغز از استخوان برآوردن. (از اقرب الموارد). رجوع به تمخخ شود
اختیارداده شده. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در سجده نکردنش چه گویی مجبور بده ست یا مخیر. ناصرخسرو. به طوع خدمت شمشیر و حربۀ تو کنند اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب. مسعودسعد (دیوان ص 24). سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق پس تو میان این و آن واسطۀ مخیری. خاقانی. راهی بسوی عاقبت خیر می رود راهی بسوی هاویه اکنون مخیری. سعدی. - مخیر کردن، اختیار دادن. مختار ساختن: و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27). گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را. سعدی. و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود. - مخیر گردانیدن، اختیار دادن. مختار گردانیدن: آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). ، برگزین. (دهار چ بنیاد فرهنگ). برگزیده و تفصیل داده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین. فرخی. آنها همه یاران رسول اند بهشتی مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر. ناصرخسرو. غرض جز رسول مخیر چه دانی که زین هر چه گفتم به است و مخیر. ناصرخسرو. - مخیر کردن، برگزیدن: ایا مر ترا کرده از بهر شاهی خدا از همه تاجداران مخیر. فرخی
اختیارداده شده. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در سجده نکردنش چه گویی مجبور بده ست یا مخیر. ناصرخسرو. به طوع خدمت شمشیر و حربۀ تو کنند اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب. مسعودسعد (دیوان ص 24). سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق پس تو میان این و آن واسطۀ مخیری. خاقانی. راهی بسوی عاقبت خیر می رود راهی بسوی هاویه اکنون مخیری. سعدی. - مخیر کردن، اختیار دادن. مختار ساختن: و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27). گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را. سعدی. و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود. - مخیر گردانیدن، اختیار دادن. مختار گردانیدن: آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). ، برگزین. (دهار چ بنیاد فرهنگ). برگزیده و تفصیل داده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین. فرخی. آنها همه یاران رسول اند بهشتی مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر. ناصرخسرو. غرض جز رسول مخیر چه دانی که زین هر چه گفتم به است و مخیر. ناصرخسرو. - مخیر کردن، برگزیدن: ایا مر ترا کرده از بهر شاهی خدا از همه تاجداران مخیر. فرخی
اختیار به کسی دهنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اختیار می دهد. (ناظم الاطباء) ، مرد نیکوتر و بسیار خیر کننده و سخی. (غیاث) (آنندراج). سخی و آنکه خیرات بسیار می کند و نیکوکار و مرد نیکوتر. (ناظم الاطباء) ، آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون). و رجوع به تخییر شود
اختیار به کسی دهنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اختیار می دهد. (ناظم الاطباء) ، مرد نیکوتر و بسیار خیر کننده و سخی. (غیاث) (آنندراج). سخی و آنکه خیرات بسیار می کند و نیکوکار و مرد نیکوتر. (ناظم الاطباء) ، آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون). و رجوع به تخییر شود
جمع مخیله، گمانیده ها پنداشته ها، جمع مخیله، گماننده ها پندارندگان پندارنده ها جمع مخیله (مخیل) جمع مخیله (مخیل)، قضایا و مقدماتی هستند که نفس را بجنبانند تا بر چیزی حرص آرد یا از چیزی نفرت گیرد و باشد که نفس داند که دروغند. در دستور آمده: مخیلات عبارت از قضایایی هستند که در نفس اثر شگفت آوری گذاشته و موجب قبض و بسط شوند و قیاسی را که مرکب از مخیلات است شعر نامند
جمع مخیله، گمانیده ها پنداشته ها، جمع مخیله، گماننده ها پندارندگان پندارنده ها جمع مخیله (مخیل) جمع مخیله (مخیل)، قضایا و مقدماتی هستند که نفس را بجنبانند تا بر چیزی حرص آرد یا از چیزی نفرت گیرد و باشد که نفس داند که دروغند. در دستور آمده: مخیلات عبارت از قضایایی هستند که در نفس اثر شگفت آوری گذاشته و موجب قبض و بسط شوند و قیاسی را که مرکب از مخیلات است شعر نامند
آهنی سر تیز که بر پاشنه کفش وموزه نصب کنند و آنرا بر پهلوی اسب خلانند تا تند رود مهمیز: چو رستم و را دید زان گونه تیز بر آشفت زان سان که بور از مخیز. (منسوب به فردوسی) توضیح در فهرست شاهنامه ولف این کلمه نیامده
آهنی سر تیز که بر پاشنه کفش وموزه نصب کنند و آنرا بر پهلوی اسب خلانند تا تند رود مهمیز: چو رستم و را دید زان گونه تیز بر آشفت زان سان که بور از مخیز. (منسوب به فردوسی) توضیح در فهرست شاهنامه ولف این کلمه نیامده
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)